مسلم بن عقیل علیه السلام سفیر امام حسین علیه السلام در کوفه

مسلم بن عقیل علیه السلام سفیر امام حسین علیه السلام در کوفه

مسلم علیه السلام در مسیر کوفه

مسلم در اجرای این مأموریت از مکه به مدینه آمد و به مسجد پیغمبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم رفت، سپس شبانه با کسان خود وداع نمود و با دو نفر راهنما به سوی کوفه حرکت کرد. راهنماها پس از چندی در بین راه از تشنگی مردند. مسلم، موضوع را به امام حسين عليه السلام خبر داد و گفت: «من آن را به فال بد می گیرم. اگر صلاح میدانی مرا از این سفر معاف دا.”
امام علیه السلام در پاسخ نوشت: بیمی به خود راه مده و به سوی مأموریت حرکت کن.

ورود مسلم بن عقیل به خانه مختار ثقفی، و بیعت 18 هزار نفر با او

مسلم هم به راه افتاد تا به کوفه رسید و به خانه مختاربن ابی عبید ثقفی درآمد. با ورود مسلم به کوفه شیعیان و دیگر مردم به دیدارش شتافتند و هرگاه گروهی بر او جمع می شدند. نامه امام حسین علیه السلام را برای آنها می خواند و مردم می گریستند. مردم کوفه با مسلم بن عقیل بیعت نمودند و این بیعت چنان ادامه یافت تا شمار بیعت کنندگان به هجده هزار نفر رسید. کوفیان به مسلم وعده نبرد و یاری می دادند و می گفتند: به خدا سوگند با شمشیرهای خود در پیش روی حسين عليه السلام می جنگیم تا همه جان دهیم.

نامه مسلم بن عقیل به امام حسین علیه السلام و گزارش استقبال کوفیان و دعوت امام به کوفه

آنگاه مسلم به امام حسین علیه السلام نامه ای نوشت و ضمن گزارش استقبال کوفیان و بیعت هجده هزار تن از آنان، از امام علیه السلام خواست تا به کوفه بیاید. رفت و آمد مردم نزد مسلم ادامه داشت تا اینکه نعمان بن بشير حاکم کوفه از حضور مسلم بن عقیل و استقبال و بیعت کوفیان با وی احساس خطر کرد و در سخنانی در مسجد کوفه مردم را از آشوب و تفرقه بر حذر داشت و گفت: مبادا تفرقه باعث ریختن خون ها شود و مردان و اموال از میان برود. سپس از آنان خواست به خلافت یزید که بر جای معاویه نشسته است، وفادار بمانند. اما مردم کوفه نسبت به او بی اعتنا بودند و مسلم بن عقیل نیز با فرستادن مختاربن ابی عبید ثقفی به اطـراف کوفه به منظور گرفتن بیعت قبایل اطراف، به کار خود ادامه می داد

درخواست هواداران کوفی بنی امیه به یزید برای تعیین فردی نیرومند به عنوان فرماندار کوفه

عبدالله بن مسلم حضرمی، عمارة بن عقبة بن ابی معیط و عمر بن سعد ابی وقاص از هواداران کوفی بنی امیه در نامه های جداگانه ای به یزید بن معاویه، آمـدن مسلم بن عقیل به کوفه و بیعت گرفتن او از مردم این شهر برای امام حسین علیه السلام و ناتوانی نعمان بن بشیر در مقابله با فعالیت های او را گزارش کردند و تأکید کردند اگر یزید کوفه را می خواهد باید فرد نیرومندی را به فرمانروایی کوفه تعیین کند تا ضمن اجراى دستورات خلیفه با دشمن او مانند خود یزید رفتار کند.

یزید عبیدالله بن زیاد را فرمانروای کوفه می کند.

یزید پس از اطلاع از ورود مسلم به کوفه و روی آوردن مردم این شهر به وی و ضعف نعمان بن بشیر در مقابله با او، با «سرجون» مشـاور رومی و مسیحی خود مشورت کرد و به پیشنهاد او عبیدالله بن زياد حاکم بصره را با حفظ سمت به
فرمانروایی کوفه تعیین کرد. یزید به وی نوشت: «طرفداران من از کوفه خبر داده اند که پسر عقیل مردم را جمع میکند تا وحدت مسلمانان را در هم شکند. هرگاه نامه ام را خواندی به سـوی کوفه حرکت کن تا براهل کوفه وارد شـوی. پس در
جستجوی پسر عقیل مانند جستن دانههای تسبیح باش تا بر او دست یابی و او را کشته و یا اسير نموده و یا تبعید کنی».

به نقلی دیگر یزید به عبیدالله بن زیاد دستور داد که «حسین به سمت کوفه می رود. اگر دو بال داری پرواز کن و پیش
از حسین در کوفه باش».

با رسیدن فرمان یزید به بصره، عبیدالله بن زیاد برادرش عثمان بن زیاد را در بصره جانشین ساخت و ضمن تهدید مردم آن شهر در صورت نافرمانی عثمان، با گروهی از افراد مورد اعتمـادش از اهل بصره به سـوی کوفه حرکت کرد. ابن زیاد برای آزمودن مردم کوفه به سبک اهل حجاز لباس پوشید و به کوفه وارد شـد در حالی که صورت خود را پوشانده بود.

ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و رفتن به دار الامارة

به مردم کوفه خبر رسیده بود که امام حسین علیه السلام به سوی آنان در حرکت است از این رو انتظار ورود آن حضرت را می کشیدند. وقتی عبیدالله بن زیاد به کوفه درآمـد مردم به تصور آنکه امام حسين عليه السلام است به استقبالش شتافتند و بر او به عنوان فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درود فرستاده و خوشامد می گفتند. ابن زیاد از این تبریک و تهنیت های بسیار، ناراحت شده بود اما سکوت کرد و پاسخی نداد تا اینکه مسلم بن عمرو باهلی از نزدیکان و همراهان او فریاد برآورد: از امیر دور شوید. این کسی نیست که گمان می برید. این، امیر عبیدالله بن زیاد است. مردم با شنیدن این سخن از گرد وی پراکنده شدند و ابن زیاد به سمت دارالإمـاره كوفه رفت.
نعمان بن بشیر که خبر گرفته بود امام حسين عليه السلام وارد کوفه شده است در قصر را به روی عبیدالله بن زیاد بست. نعمان از فراز دارالاماره به وی گفت: تو را به خدا از من دور شو. به خدا سوگند امانت خود را به تو تسلیم نمی کنم و من هم حاجتی به کشتن توندارم. ابن زیاد نزدیک آمد و با معرفی خود گفت: در را باز کن که پیروز نگردی. به این ترتیب عبیدالله بن زیاد در کوفه مستقر گشت .

مسلم بن عقیل علیه السلام در پایگاه مخفی، خانه هانی بن عروه

آنگاه ابن زیاد در مسجد نطقی کرد و با تهدید شـديد، مـردم را از اجتماع پیرامون مسلم بن عقیل برحذر داشت. مسلم نیز از خانه مختار که پایگاه آشکار فعالیت های او بـود، به خانه هانی بن عـروه مذحجی آمد و آنجا را پایگاه مخفی خود قرار داد. عبـدالله از طریق نفوذ دادن «معقل» غلام مخصوص خود در میان شیعیان، از نهانگاه مسلم بن عقیل باخبر شد. مردم نیز از بیم عبیدالله کمتر به سراغ مسلم – نماینده امام حسین علیه السلام آمدند.

دستگیری و شکنجه هانی بن عروه و قیام زودتر از موعد مسلم بن عقیل علیه السلام

عبیدالله زیاد سپس هانی بن عروه از سران کوفه که مسلم را پنهان کرده بود، احضار نمود و او را به سختی مضروب
ساخت و به زندان انداخت. قبیله مذحج که هانی بن عروه از آنها بود، پس از شنیدن خبر دستگیری و ضرب وشتم هانی، به فرماندهی عمروبن حجاج به محاصره دارالإماره پرداختند. ابن زیاد، شـریح قاضی را خواست و گفت به زندان رود و هانی را ببیند، سپس به پشت بام قصر برود و به قبیله او اعلام کند که هانی زنده است و جای نگرانی نیست . شریح نیز چنین کرد و در پی آن، عمروبن حجاج و قبیله مذحج محاصره را رها کردند و پراکنده شدند. مسلم بن عقیل که خود را مدیون هانی می دید به منظور نجات وی مجبور شد زودتر از موعد قیام کند.

محاصره قصر کوفه توسط مسلم بن عقیل علیه السلام

هنگام قیام مسلم، چهار هزار نفر از هیجده هزار تنی که با وی بیعت کده بودند، همراه او شدند. مسلم پس از اولین درگیری به طرف دارالإماره حرکت کرد. مسلم قصر را محاصره کرد و با این کار مجدداً عده زیادی به او پیوستند. کار بر
عبیدالله تنگ شد، زیرا حفظ دارالإماره برايش سخت بود، چون به جز سی نگهبان و بیست تن از اشراف کوفه و خانواده و غلام هایش، کسی با او نبود.

نیرنگ عبیدالله بن زیاد و فریب مردم

عبیدالله زیاد تنی چند از سران شهر را که نزد او بودند فرمان داد تا از در مخفی دارالإماره بیرون رفته و در کوفه بگردند و مردم را از همراهی مسلم بن عقیل بازدارند و از جنگ و پیامدهای سخت آن بیم دهند و پرچم امانی، برای آنها که مسلم
و را رها کنند، برافرازند. این افراد عبارت بودند از: کثیر بن شهاب حارثی از قبیله مأمور گردش در شهر، محمد بن اشعث بن قیس کندی مامـور قبیله کنده مذحج و حضرموت ، قعقاع بن شـور ذهلی، شبث بن ربعی تمیمی، حجاربن ابجر عجلی و شمر بن ذی الجوشن. ابن زیاد بقیه سران و اشراف کوفه را نزد خود نگاه داشت تا از آنها یاری جوید.

مسلم بن عقیل پس از اطلاع از موضوع، گروهی را برای رویارویی با محمد بن اشعث فرستاد. ابن زياد پرچمی بـرای شبث بن ربعی بست و او را برای جذب مردم و رویارویی با مسلم بیرون فرستاد. شبث با مسلم بن عقیل و یارانش سخت جنگید۔ مردم با مسلم بودند و تا شب تکبیر میگفتند و کارشان استوار بود.

تنها ماندن مسلم بن عقیل علیه السلام

آنگاه عبیدالله زیاد به سران کوفه گفت از بالای قصر، خـود را به مردم بنمایاننـد و به افرادی که اطاعت کنند، وعده پاداش و احترام داده و نافرمانها را از مجازات و حرمان بیم دهند و بگویند سپاه یزید از شام برای رویارویی با آنها در حرکت است.
بزرگان کوفه نیز چنین کردند. ابتدا کثیر بن شهاب، خطاب به مردم گفت «ای مـردم! به نزد خویشان خود بازگردید و شتاب به کار بد نکنید و خود را به کشتن ندهید، زیرا سپاه امیرالمؤمنین یزید! می رسد. امیر(عبیدالله) تصمیم
گرفته است در صورت پافشاری به جنگ با او، باقی مانده شما را از عطا محروم سازد و رزمندگان را بدون مقرری در جبهه های شام پراکنده کند. سالم را به جای بیمار، و حاضر را به جای غایب بگیرد تا هیچکس از نافرمانها باقی نماند که وبال کار خود را ندیده باشد».
دیگر بزرگان کوفه نیز مانند او سخنانی گفتند و مردم با شنیدن آن، شروع به رفتن کرده و پراکنده شدند. وحشت و اضطراب تمام کوفه را فرا گرفت، به گونه ای که زن می آمد و دسـت شـوهرش را می گرفت و می گفت: «برویم، آنها را به حال خود بگذار. کسانی که می مانند، برای یاری مسلم کافی هستند».
همه به خانه ها رفتند و در به روی خود بستند. چون شـب فرا رسید و مسلم خواست نماز بگزارد، تنها سی نفر با او نماز گزاردند و چون دید کسی با او نمانده است به کوچه های کنده رفت. زمانی که به کوچه ها رسید، ده نفر با او بودند و
چون از آن کوچه ها بیرون آمد هیچکس همراهش نبود.

به قول دیگری مسلم بن عقیل وقتی شـب برای نماز به مسجد آمد بیش از ده نفر با او نبود. وقتی نماز مغرب را گزارد و به پشت سر خود نگاه کرد، متوجه شد آن ده نفر هم رفته اند. مسلم پس از نماز از مسجد خارج شد و بدون اینکه جایی
را در نظر داشته باشد بی هدف در کوچه های کوفه به راه افتاد.

مسلم بن عقیل علیه السلام در خانه طوعه

در آن هنگام به اطراف خود نگاه کرد، حتی یک نفر را هم ندید که راه را به او بنمایاند. زنی به نام «طوعه» که انتظار بازگشت پسرش را می کشید مسلم را دید که در جلوی خانه او ایستاده است. وی را شناخت و به خانه اش برد. مسلم
تمام شب را در خانه آن زن به نماز و عبادت قیام کرد.

حکومت نظامی در کوفه

عبیدالله زیاد با آگاهی از اینکه مردم کوفه مسلم را رها کرده اند، به مسجد آمد و مردم را فراخواند. آنگاه به منظور دستگیری مسلم بن عقیل به حصین بن نمير – رئيس شرطه خود اختیار تام داده و بر منبر مسجد، خطاب به او گفت: «باید به خوبی از کوچه های کوفه مراقبت کنی، به گونه ای که مسلم نتواند از شهر خارج شـود و دستگیرشده او را
نزد من بیاوری که تو را بر تمام خانه های اهل کوفه، مسلط کردم. نگهبانان را بر سر کوچه ها قرار بـده و صبح فردا یک به یک تمام خانه ها را بازرسی کن تا او را دستگیر کنی و نزد من بیاوری».

اطلاع عبید الله بن زیاد از مکان اختفای مسلم بن عقیل علیه السلام

فردا صبح پیش از اینکه حصین بن نمیر این مأموریت را اجرا کند، عبیدالله از طریق عبدالرحمن بن محمد بن اشعث (که توسط بلال پسـر طوعه زنی که مسلم را پناه داده بود و محل استقرار او را دانسته بود از مخفیگاه مسلم باخبر شـد و گروهی را به فرماندهی محمد بن اشعث بن قیس برای دستگیری مسلم اعزام داشت و عمروبن حریث را هم به کمک او فرستاد. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد و با مهاجمان درگیر شد.

برخی از مردم از پشت بامها او را زیر باران تیر و سنگ گرفتند. مسلم گفت: «ای مردم کوفه وای بر شما! چرا من را مانند کفار سنگ باران میکنید؟ من از خاندان پیغمبرم. آیا حق پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را دربـاره ام رعایت نمی کنید؟» این را گفت و به آن تبهکاران حمله کرد. در آخر چون به سختی مجروح و تشنه شده بود، قدرت مقاومت را از
دست داد و با هجوم دسته جمعی نیروهای ابن زیاد دستگیر شد.

شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه علیهما السلام

مسلم را به نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پس از گفتگو و بگومگویی که میان آنها انجام شد، ابن زیاد دستور داد، مسلم را بر بام دارالإماره ببرند و گردن بزنند و بدن بی سرش را پایین بیندازند. به دستور او مسلم بن عقیل را گردن زدند و
هانی بن عروه را نیز به جرم پناه دادن به او به بازار گوسفند فروشـان بردند و سرش را از تن جدا کردند. پس از آن، عبیدالله بن زیاد سرهای آن دو را برای یزید به شام فرستاد و بدن آنها را هم در کناسه کوفه واژگونه دار زد. یزید نیز در شام، سرهای مسلم و هانی را بر دروازه دمشـق آویخت و طی نامه ای به عبیدالله بن زیاد دستور داد مراقب باشـد، اگر حسین بن علی علیهماالسلام به کوفه رسید او را زیر نظر بگیرد و اخبارش را به وی برساند.

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *