کوفه پس از واقعه کربلا

خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه

وقتی سرهای بریده شهیدان و اسیران کربلا را وارد کوفه کردند مردم شهر جمع شدند و آنها را تماشا می کردند و در عین حال می گریستند حضرت زینب سلام الله علیها پس از مشاهده گریه و ناله ،کوفیان خطاب به آنها سخنانی تاریخی بدین گونه بیان فرمود:«ای مردم کوفه ای مردم دغل باز و بی وفا اشک دیدگان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. شما مانند زنی هستید که رشته خود را پس از محکم بافتن و ،ریشتن تارتار میکند پیمانهایتان را دستاویز فساد کرده اید. چه دارید غیر از لاف زدن و غرور و کینه و دروغ گفتن و مانند کنیزان چاپلوسی کردن و همچون دشمنان سخن چینی نمودن و مثل سبزه بر زمین آلوده روییدن و مانند زیوری بر روی قبرها بودن؟ که ظاهری خوب و آراسته و باطنی گندیده دارد.
بد توشه ای برای خود پیش فرستاده اید که موجب خشم خدا گردید و باعث شد تا در عذاب جاویدان بمانید.
گریه میکنید؟ آری بگریید که سزاوار گریستن هستید بسیار بگریید و کمتر بخندید که ننگ آن دامن گیرتان شد. ننگی که هرگز نتوانید از دامن خود بشویید. چطور میتوانید این ننگ را از دامن خود بشویید که فرزندان خاتم انبیا و معدن رسالت و سرور جوانان اهل بهشت را کشتید؟ کسی که سنگر جنگ شما و پناه شما قرارگاه صلح و مرهم زخم شما بود در سختیها به او پناه آوردید و در جنگها به او رو می نهادید،
آری چه بد توشه ای برای خود پیش فرستادید، و چه بد بار گناهی برای روز رستاخیز به دوش گرفتید ای مردم کوفه نابود شوید که اثری از شما نماند و سرنگون گردید که گویی هیچ اثری از شما نبوده است. خشم خداوند را برای خود خریدید و ذلت و خواری و درماندگی را به جان خریدار شدید،
می دانید چه جگری را از رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم شکافتید و چه پیمانی را شکستید و چه پردگیانی را از او بیرون کشیدید و چه حرمتی را از وی بدریدید و چه خونی را ریختید؟ چه کار شگفتی مرتکب شدید که گویی از هول و دهشت آن، آسمان ها بترکد و زمین بشکافد و کوه ها از هم بپاشند و فرو ریزند! این کار شما جنایتی سوزناک دردآور توان فرسا و بیچاره کننده بود و ننگ و عار آن زمین و آسمان را فرا گرفت.
آيا تعجب خواهید کرد اگر از آسمان خون ببارد؟ بدانید که عذاب ،آخرت خوار کننده تر است و یاوری هم نخواهد بود، پس تاخیر و مهلت در عذاب شما شما را سبک سر نکند که خداوند از شتاب کردن پاک و منزه است و از انتقام گرفتن خون به ناحق ریخته، بیم ندارد و در کمینگاه گنهکاران است.»
سپس این ابیات را خواند:« چه خواهید گفت هنگامی که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به شما بگوید، شما که آخرین امت هستید نسبت به خانواده و فرزندان و عزیزان من چه کردید که بعضی اسیر و بعضی آغشته به خون هستند؟ پاداش من که خیرخواه شما بودم این نبود که با خویشان من پس از من اینگونه بدی کنید می ترسم عذابی بر شما فرود آید مانند عذابی که قوم ارم را نابود و هلاک گردانید.»

خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه

آن گاه از مردم کوفه روی برگردانید. در اینجا امام زین العابدین علیه السلام گفت: ای عمه بس است و بیش از این سخن مگو که ماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند سپس خود برخاست و به مردم اشاره کرد ساکت شوند. آنگاه پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:« ای مردم! هر کس مرا می شناسد که هیچ و هر کسی که نمی شناسد، بداند من علی فرزند حسین هستم که او را در کنار شط فرات کشتند بدون اینکه قاتلان خونی را از او طلبکار باشند و قصاصی بخواهند من فرزند آن کسی هستم که حرمتش را شکستند و آنچه داشت غارت کردند و زنان و کودکانش را به اسیری بردند، من فرزند کسی هستم که او را به زاری کشتند و همین افتخار برای ما کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم آیا به خاطر دارید که برای پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و با وی عهد و پیمان بستید، سپس با او نبرد کردید و او را بدون یار و یاور گذاشتید؟ مرگ بر شما چه بد توشه ای برای قیامت خود فرستادید، تباه باد کار شما، با کدام چشم به روی رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نگاه خواهید کرد وقتی به شما بگوید عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید، پس از امت من نیستید؟»
با این سخنان امام سجاد علیه السلام صدای گریه و ناله مردم بلند شد و به یکدیگر می گفتند هلاک شدیم و نفهمیدیم

وعده یاری مردم کوفه به امام زین العابدین علیه السلام و پاسخ حضرت

سپس امام علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند کسی که نصیحت مرا بپذیرد و به خاطر خدا و پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و خاندان وی آن را حفظ کند و نگاه دارد، زیرا روش نیکویی در پیروی از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برای ما هست.»

مردم گفتند:«ای فرزند پیغمبر خدا ما فرمان برداریم و پیمان تو را نگاه می داریم. دل به سوی تو داریم و هوای تو در خاطر ماست. خدا تو را رحمت کند نظر خود را به ما بگو که با هر کس که به جنگ تو بیاید نبرد میکنیم و با هر کس که صلح کنی صلح خواهیم کرد و قصاص خون تو را از آنها که بر تو و ما ستم کردند خواهیم گرفت.»

امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«نه نه! ای مردم بی وفای حیله گر، امید است که هیچ وقت کامروا باشید. آیا می خواهید همانگونه که پدرانم را یاری کردید، مرا یاری کنید؟ نه هرگز چنین نخواهد شد به خدا قسم آن زخم که دیروز از کشتن پدرم و اهل بیت او بر دل من رسید، هنوز بهتر نشده و التیام نیافته است. داغ پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم هنوز فراموش نگشته و داغ پدر و فرزندان پدر و جدم، محاسنم را سفید کرده و تلخی آن، گلویم را گرفته و اندوه آن در سینه ام مانده است. از شما میخواهم که نه با ما باشید و نه با دشمنان ما.»

مجلس عبیدالله بن زیاد در کوفه به شکرانه پیروزی

عبیدالله بن زیاد والی کوفه به شکرانه پیروزی خود بار عام داد. مردم کوفه را به حضور در مجلس خویش فرا خواند سرهای شهیدان و اسیران کربلا را به مجلس وی آوردند.
جسارت ابن زیاد به سر مبارک امام حسین علیه السلام
ابن زیاد در حضور کوفیانی که امام حسین علیه السلام را دعوت به شهر خود کرده بودند با چوب دستی به لب و دندانهای آن حضرت میزد و این کار را ادامه میداد و هیچ کس نیز حرفی نمیزد.
زید بن ارقم از صحابه معروف و کاتب که در مجلس حاضر بود وقتی مشاهده کرد عبید الله از این عمل دست برنمی دارد گفت چوب خود را بردار، به خدایی که معبودی جز او نیست، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را دیدم که دو لب خود را بر این لبها می نهاد و می بوسید سپس گریه سرداد.
ابن زیاد خشمگین شد و گفت: خدا چشم هایت را بگریاند، اگر نه این بود که پیرمردی خرف شده ای و خرد از تو رخت بربسته، گردنت را می زدم.
زید بن ارقم برخاست و بیرون رفت مردم شنیدند که وی موقع خروج سخنی گفت که اگر ابن زیاد شنیده بود او را میکشت، زید گفت: بنی امیه کار را از اندازه به در بردند. ای مردم عرب! فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را بر خود امیر کردید تا نیکان شما را بکشد و بندگان خدا را بنده خود گرداند و به این خواری و زبونی راضی شدید مرگ بر آنهایی که تن به این خواری و ذلت دهند.

ترس و وحشت مردن از ابن زیاد

مردم کوفه چنان مرعوب ابن زیاد و کارهای او شده بودند که جرأت و فرصت هر اقدامی حتی به زبان نیز از آنها سلب گردیده بود. مردمی که به رغم دعوت از امام حسین علیه السلام، نه تنها وی را یاری نکردند، بلکه به مقابله برخاستند و مظلومانه او را به شهادت رساندند، حتی با مشاهده سر بریده آن حضرت و اسارت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با اینکه در دل به حقانیت آنها گواهی می دادند، هیچ عکس العملی نشان ندادند.
تنها زید بن ارقم، که از معدود صحابیان باقیمانده در کوفه و کاتب وحی الهی و پیری فرتوت ،بود سخن گفت آن هم سخنی که رقت قلب ایجاد ،کند نه اینکه بر حقانیت امام شهید و باطل بودن بنی امیه گواهی دهد البته او سخن حق و تحریک کننده ای نیز گفت ولی در موقع خروج و به گونه ای که ابن زیاد نشود.

منبر ابن زیاد و توهین به امام حسین و امیرالمؤمنین علیهما السلام
ابن زیاد در حضور کوفیان مجادله با حضرت زینب سلام الله عليها و امام سجاد علیه السلام کرد و کوشید درد و داغ آنها را بیشتر کند و حتی قصد جان امام را نیز کرد. سپس دستور داد به مردم اعلام کنند همه در مسجد اعظم اجتماع نمایند آنگاه به منبر رفت و گفت: خدا را شکر که حق و اهل آن را پیروز گردانید و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و پیروان او را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو را کشت…

مجادله عبدالله بن عفیف ازدی با ابن زیاد

هنوز کلمه ای بر این سخن نیفزوده بود که مردی به نام عبدالله بن عفیف ازدی از برگزیدگان و سرشناسان شیعه کوفه برخاست و به سخن پرداخت عبدالله بن عفیف در جنگ جمل و در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشم چپ و در جنگ صفین چشم راست خود را از دست داده و نابینا شده بود عبدالله گفت:«ای پسر مرجانه دروغگو پسر دروغگو تو هستی و پدرت و آنکه تو را در اینجا نشانده و پدرش هستند (معاویه و یزید)، ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را میکشی و بر بالای منبر مسلمانان این سخنان را میگویی؟»

ابن زیاد برآشفت و :گفت چه کسی بود سخن گفت؟ عبدالله بن عفیف من بودم ای دشمن خدا! ذریه پاک پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم را که خداوند در کتاب خود از هرگونه پلیدی مبرا دانسته است میکشی، و تصور میکنی باز هم بر دین اسلام هستی؟ کیست که به داد برسد؟ اولاد مهاجرین و انصار کجا هستند که از این گردنکش لعنت شده پسر لعنت شده به زبان پیغمبر خدا انتقام بگیرد؟»

فرمان دستگیری عبدالله بن عفیف

ابن زیاد بسیار خشمگین شد و دستور داد وی را بگیرند و نزد او بیاورند سرشناسان قبیله ازد که عموزادگان وی بودند برخاستند و او را از دست مأموران ربودند و به خانه اش رساندند

عبیدالله زیاد :گفت بروید این کور، کور ازدی که خدا دلش را مانند چشمانش کور کرده بگیرید و به نزد من بیاورید. سپس از منبر پایین آمد قصر رفت در پی آن سران کوفه به نزد وی آمدند.
ابن زیاد از آنها پرسید اینها چه کردند؟ گفتند قبیله ازد او را ربودند، تو همسران آنها را دستگیر کن
عبیدالله دستور داد عبدالرحمن بن مخنف ازدی و گروهی از افراد قبیله او را گرفتند و قسم خورد آنها را آزاد نخواهد کرد تا عبد الله بن عفیف را تحویل دهند
آنگاه عمروبن حجاج زبیدی، محمد بن اشعث و شبث بن ربعی و گروهی از یارانش را خواست و آنها را مأمور
دستگیری عبدالله کرد.

جنگ قبیله ازد با لشکر عبیدالله بن زیاد و قبایل مضر

وقتی خبر به قبیله ازد رسید با افراد دیگری از قبایل یمنی اجتماع کردند تا مانع بازداشت عبدالله شوند
عبیدالله بن زیاد قبایل مضر را برای رویارویی با آنها گرد آورد و محمد بن اشعث را در رأس آنها به جنگ ازدی ها فرستاد جنگ سختی درگرفت، و گروهی کشته شدند.
نیروهای ابن زیاد موفق شدند به در خانه عبدالله بن عفیف برسند و در را بشکنند و داخل منزل او بریزند

جنگ عبدالله بن عفیف با نیروهای ابن زیاد

دختر عبدالله شمشیر پدر را به دستش داد و او با اینکه نابینا بود از خود دفاع کرد و در آن حال رجز میخواند، مهاجمان از هر سو که حمله می کردند، دختر عبدالله میگفت: پدر از فلان طرف آمدند.
تا اینکه دسته جمعی بر او حمله آوردند و دستگیرش کردند و نزد عبیدالله زیاد بردند.

شهادت عبدالله بن عفیف ازدی

پس از یک مشاجره شدید لفظی که طی آن عبدالله با شجاعت، پاسخ درشت گویی های ابن زیاد را داد،
عبیدالله زیاد فرمان قتل او را صادر کرد عبدالله عفیف گفت: الحمد الله رب العالمين من قبل از اینکه مادرت تو را بزاید از خدا شهادت می طلبم و از او خواستم به دست ملعون ترین خلق که خدا او را بیش از همه دشمن بدارد به شهادت رسم وقتی نابینا شدم از فیض شهادت نومید گشتم. اکنون خدا را شکر میکنم که شهادت را پس از نومیدی به من ارزانی داشت و دانستم که دعایم را مستجاب کرده است.
ابن زیاد دستور داد گردنش را بزنند آنگاه او را گردن زدند و در سبخه به دار آویختند.

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *