حر بن یزید ریاحی

توبه حر بن یزید ریاحی

دیدار امام حسین (علیه السلام) با لشکر حرّ.

روز اول محرم سال شصت و یک هجری امام (علیه السلام) با حرّ و اصحاب او رو به رو شد و پس از آنکه یاران و همراهان تشنه وی را سیراب کرد؛ وقت نماز ظهر در آمد و حجّاج بن مسروق جعفی (که از شهدای بزرگوار روز عاشورا است) به امر امام اذان گفت، امام (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد و بعد از اذان و پیش از اقامه برای آنان صحبت کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار چنین فرمود:

ای مردم عذر من نزد خدا و شما مسلمانان کوفه این است که من بی جهت رهسپار عراق نشدم، بلکه فرستادگان شما نزد من آمدند؛ در نامه های خود نوشته بودید که ما را امامی نیست، پس به سوی ما حرکت کن که خدا به وسیله تو مارا به راه آورد، اکنون

آمده ام اگر حاضرید که مرا با تجدید عهد و پیمان خود مطمئن سازید به تدبیر شما می آیم و اگر این کار را نمی کنید و یا از آمدن من ناراحت و نگران هستید به همان جایی که از آنجا آمده ام باز می گردم.

حرّ و اصحاب او هیچ گونه جوابی به امام (علیه السلام) ندادند.

حجّاج بن مسروق جُعفی به امر امام (علیه السلام) اقامه نماز گفت و هر دو سپاه با امام (علیه السلام) نماز جماعت خواندند؛ بعد از نماز امام (علیه السلام) دیگر بار برای اصحاب حرّ صحبت کرد و چنین فرمود:

ای مردم! اگر از خدا حساب برید و مردمی خدا ترس باشید و حق را برای اهل حق بدانید، (یعنی حق خلافت اسلامی را برای شایستگان معصوم و امامان بر حق بشناسید) این کار بیشتر خدا را از شما خشنود می سازد. (در اینجا مراد امام علیه السلام آن حقی است که تمام حق بر آن استوار است و اگر محفوظ بماند هر حقی محفوظ مانده و اگر از میان برود حقوق دیگر هم پایمال می شود؛ یعنی حق امامت و حق رهبری مسلمانان جهان.) پس فرمود: ما خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سزاوارتریم که بر شما حکومت کنیم و زمامدار دین و دنیای شما باشیم، از اینان که امروز بر سر کارند و زورگویند و مقامی بس مقدّس و بس حساس را مدعی شده اند که اهل آن نیستند، اینان که در میان شما ستم و بیداد می کنند؛ نمی توان چنین مردمی را جانشینان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان مسلمانان و نگهبانان دین مبین سلام و حافظ قرآن مجید شناخت.

پس اگر از ما ناخشنود هستید و حق مارا نمی شناسید و نظر شما غیر از آن چیزی است که در نامه های شما آمده بود، از نزد شما باز می گردم.

حرّ بن یزید ریاحی در پاسخ این سخنان امام (علیه السلام) اظهار داشت: به خدا سوگند که من از این نامه ها و فرستاده ها بی اطلاعم، امام (علیه السلام) به عقبة بن سمعان (غلام حضرت رباب همسر امام حسین علیه سلام و از مهمترین راویان واقعه عاشورا که روز عاشورا اسیر شد و سپس آزاد گردید) فرمود تا نامه های مردم کوفه را نزد حرّ و یاران وی ببرد؛ باز هم حرّ گفت ما نامه ای ننوشته ایم و دست از تو بر نمی داریم تا تو را نزد ابن زیاد ببریم. امام (علیه السلام) فرمود: مرگ از این کار به تو نزدیک تر است.

امام (علیه السلام) با یاران خود و حرّ با یاران خود سوار بر مرکب ها شدند و راهی را که نه راه مدینه بود و نه راه کوفه در پیش گرفتند.

در این میان حرّ به نظر خود از راه خیرخواهی و نصیحت به امام (علیه السلام) گفت: تو را به خدا سوگند! جنگ مکن که اگر جنگ کنی کشته می شوی. امام (علیه السلام) برآشفت و گفت: آیا مرا به مرگ تهدید می کنی، مگر با کشتن من آسوده خواهی شد، سخن من در اینجا همان است که آن مرد اوسی گفت، او می خواست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را یاری دهد امّا پسر عمویش او را از کشتن بیم داد و گفت کجا می روی که کشته خواهی شد و مرد اوسی نیز در پاسخ به پسرعموی خود گفت: من از این راه می روم و جوانمرد را از مردن با سرفرازی ننگ نیست، جوانمردی که دارای حسن نیّت باشد و در راه جهاد روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه یاری و همراهی مردان نیک دریغ ندارد و از فرومایگان کناره گیری کند و با نابکاران به یک راه نرود؛ در این صورت اگر زنده بمانم پشیمانی نخواهم داشت و اگر در این راه جان سپردم ملامتی بر من نخواهد بود؛ در زبونی و فرومایگی آدمی همین بس که زنده باشد و خواری بکشد.

امام (علیه السلام) و حر بن یزید ریاحی با یاران خود به منزل بیضه رسیدند، در اینجا هم امام (علیه السلام) برای آنان صحبت کرد و بیش از پیش روشن ساخت که من در این موقع تکلیفی دارم و باید آن را انجام دهم و جز حساب انجام وظیفه چیزی نیست.

توبه حرّ بن یزید ریاحی

طبری می نویسد: حرّ بن یزید صبح عاشورا، نزد ابن سعد آمد و از او پرسید که: آیا با حسین بن علی (علیه السلام) می جنگی؟ گفت: آری، به خدا سوگند جنگ سختی. حر گفت: چه می شود که یکی از پیشنهاد های حسین (علیه السلام) را بپذیری؟ ابن سعد گفت: اگر به اختیار خود بودم می کردم؛ ولی ابن زیاد تن در نمی دهد.

حر بعد از مخیر یافتن خود در میان بهشت و دوزخ گفت: « سوگند به خدا! خود را بین بهشت و دوزخ مخیّر

می بینم و به خدا سوگند! هیچ چیز را بر بهشت ترجیح نمی دهم، اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند. »

آن گاه به اردوگاه حسینی رفت و به آن حضرت (علیه السلام) عرض کرد:

ای فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)! جانم فدای تو. من همانم که تو را از بازگشتن، منع کردم و در راه با تو آمدم، تا تو را در این زمین فرود آوردم. به خدایی که جز او خدایی نیست، گمان نمی کردم کار به این جا برسد؛ اکنون برای توبه آمده ام و برای شهادت و جانبازی آماده ام. آیا کار مرا چاره ای هست؟

امام (علیه السلام) فرمود: آری. خدا توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد. نام تو چیست؟ گفت: منم، حر بن یزید.

حضرت فرمود: « تو آزاده ای، چنانکه مادرت تو را نامیده، و تو با عنایت خداوند در دنیا و آخرت آزاده ای .»

اکنون فرود آی. گفت: چه بهتر که ساعتی با این مردم سواره بجنگم و آخر کار با سرفرازیِ شهادت، پیاده شوم.

امام (علیه السلام) فرمود: آنچه می خواهی انجام ده. خدا تو را رحمت نماید.

 پس در برابر جمعیت (سپاه دشمن قرار گرفت) و چنین گفت:

« ای مردم کوفه! خدا مرگتان بدهد و خدا مادران شما را عزادار کند که این بنده خدا را دعوت کردید و آنگاه که دعوت شما را پذیرفت و نزد شما آمد دست از یاری وی بازداشتید، شما که روزی وعده می دادید که در راه وی از جان خود خواهید گذشت. امروز پیرامون او را گرفته اید و شمشیر ها روی او کشیده اید تا او را بکشید، او را محاصره کرده اید و راه نفس کشیدن را بر وی بسته اید و از هر طرف او را در فشار قرار داده اید و نمی گذارید که به سرزمین های پهناور خدا روی آورد و خود و خاندانش در امان باشند، او را مانند اسیری گرفتار ساخته اید و بی چاره اش کرده اید، آب جاری رودخانه فرات را که مسلمان و نامسلمان از آن می نوشند و جانوران صحرایی عراق در آن آب تنی می کنند، به روی او و زنان و کودکان و یارانش بسته اید و هم اکنون تشنگی آنان را از پای در آورده است. بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با فرزندان وی چه بد رفتار کردید، اگر امروز در این ساعت پشیمان نگردید و از تصمیم کشتن وی منصرف نشوید خدا در تشنگی قیامت سیرابتان نکند. »

این بود سخنان آن مرد سعادتمند و خوش عاقبتی که در کمتر از ساعتی منقلب شد و تغییر قیافه روحی داد و یکباره دل بر شهادت نهاد و چنان شیفته حق و فداکاری در راه حق گردید که دیگر نمی توانست خود را با اندیشه های دنیوی و امید زندگی راضی کند و دست از سعادت ابدی بردارد.

« الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلّمات الی النور. »

خداوند سرپرست و طرفدار مردم با ایمان است و او است که آنان را از تاریکی ها به سوی روشنی بیرون می برد.

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *