سه شنبه / ۱۳ آذر / ۱۴۰۳ Tuesday / 3 December / 2024
×

فقط دو موجود در صحرا بهشان خوش می‌گذرد: بدوی‌ها و خدایان؛ و تو هیچکدام نیستی…» (دیالوگ فیلم لورنس عربستان ساخته دیوید لین در سال ۱۹۶۲) به ندرت پیش می‌آید یک نفر به تنهایی تاثیر عمیقی بر تاریخ بگذارد. تغییراتی در سطوح تاریخ یک کشور و منطقه جغرافیایی و به طریق اولی تاریخ جهان زیرا عموما […]

لارنس عربستان مرموز ترین جاسوس انگلیس
  • کد نوشته: 7599
  • 14 بازدید
  • بدون دیدگاه
  • فقط دو موجود در صحرا بهشان خوش می‌گذرد: بدوی‌ها و خدایان؛ و تو هیچکدام نیستی…» (دیالوگ فیلم لورنس عربستان ساخته دیوید لین در سال ۱۹۶۲)

    به ندرت پیش می‌آید یک نفر به تنهایی تاثیر عمیقی بر تاریخ بگذارد. تغییراتی در سطوح تاریخ یک کشور و منطقه جغرافیایی و به طریق اولی تاریخ جهان زیرا عموما تغییرات معلول علل فراوان اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و به طور کلی حاصل فعالیت تمام انسان‌ها هستند. اما گا‌ه یک شخص منفرد آنچنان تاثیری بر تاریخ می‌گذارد که تمام علل دیگر تحت‌الشعاع آن قرار می‌گیرند. برای مثال شخصیت‌هایی مانند اسکندر مقدونی، فردریک کبیر و ناپلئون بناپارت در تاریخ چنین نقشی را داشته‌اند و تاثیر اقدامات فردی آنها، البته در بستری جمعی، شگفت‌آور بوده است.

    لارنس عربستان نیز از همین گونه افراد بود که تاثیرش، نه به اندازه افرادی که نام بردیم بلکه در حد منطقه خاورمیانه بسیار چشمگیر و درازدامن بود. وی شخصیت بسیار جالبی داشت و مانند قهرمانان اسطوره‌ای زندگی کرد. بسیار زود و در جوانی از دنیا رفت ولی سراسر عمر کوتاهش را با ماجرا‌های مهیج سیاسی و تاریخی گذشت و در نهایت خود نیز تاریخ‌ساز شد.

    بیوگرافی لارنس عربستان

    لارنس عربستان یکی از جذاب‌ترین و در عین حال مرموزترین چهره‌های تاریخ معاصر است و مردم شخصیت و شهرت او را با شاهکار دیوید لین می‌شناسند؛ فیلمساز بزرگ هالیوودی که زندگی جذاب لارنس عربستان را دستمایه فیلمی به همین نام قرار داد؛ فیلمی که اکنون از برجسته‌ترین آثار تاریخ سینما است. اما طبعا دیوید لین سویه‌های نمایشی لارنس را برجسته کرده و تصویری دراماتیزه شده از وی ارائه داده است.

    زندگی و فعالیت‌های لارنس را باید در زمینه و زمانه خود وی فهمید و تحلیل کرد. هنچنین باید دید که تاثیر تاریخی و سیاسی لارنس واقعا چه بوده و میراث وی در جهان امروز چیست. این سوال به‌ویژه برای کسانی که از رابطه خوب کشوری سلفی و اسلام‌گرا یعنی عربستان سعودی با غرب و به‌ویژه بریتانیا و آمریکا در شگفت هستند می‌تواند راهگشا باشد.

    در واقع کشوری به نام عربستان به واسطه فعالیت‌های لارنس بوجود آمد و تا نقطه کنونی خود رسید. لارنس کسی بود که نه فقط نماینده زمان و طبقه خویش، بلکه مجری خطوط مشی‌ و تاکتیک‌های قدرت امپراتوری بریتانیای کبیر جهت حفظ منافع خود به شمار می‌آمد و عربستان را مانند بسیاری از دولت-ملت‌های منطقه از دل امپراطوری عثمانی بوجود آورد.

    توماس ادوارد لارنس که بعد‌ها به لارنس عربستان معروف شد، در ۱۵ اوت سال ۱۸۸۸ میلادی، از خانواده‌ای ایرلندی تبار در ولز به دنیا آمد. وی دومین پسر از پنج پسر خانواده بود. پدر او یک نجیب‌زاده ایرلندی به نام توماس چاپمن بود که همسر و دو دخترش را رها کرده بود تا با سارا جونر معشوقه و معلم اسکاتلندی خصوصی فرزندانش زندگی کند. این دو بعد‌ها نام خانوادگی لورنس را برگزیدند و با این نام در کنار هم زندگی کرده و صاحب ۵ پسر شدند

    کودکی ادوارد

    توماس لارنس کودکی سختی داشت چرا که پدر و مادرش ازدواج رسمی نداشته و قانوناً زن و شوهر محسوب نمی‌شدند و سعی در مخفی کردن این موضوع داشتند. با این وجود وی در دوران دبیرستان و بعد‌ها در دانشگاه آکسفورد یک دانش آموز بسیار باهوش بود. توماس در دبیرستان‌ «آکسفورد» مشغول به تحصیل شد و حال و هوای علمی آکسفورد رشد کرد. از همان سال‌های نوجوانی بسیار کنجکاو و به شکلی غیرطبیعی باهوش بود. هوش فراوان و رنج بسیار؛ سال‌های کودکی و نوجوانی توماس را چنین می‌شود خلاصه کرد.

    سارا لارنس مادر توماس ادوارد زنی بسیار سختگیر و دقیق بود و هیچ ابایی از اعمال خشونت نیز نداشت. سارا که خود بچه یک ارتباط نامشروع و یک زن مسیحی بسیار معتقد بود هیچگاه نتوانست با این موضوع کنار بیاید که او و چاپمن زن و شوهر قانونی و عقد کرده نبوده و بخشی از این تنفر از خود را با تنبیه پسرانش جبران می‌کرد.

    برادر کوچکتر توماس، آرنولد یک بار گفته بود که زندگی سخت و پرآشوب دوران کودکی برادران لارنس برای توماس بسیار سخت‌تر از دوران جنگ بوده است. بخشی از این تروما نتیجه انتظارات زیادی بود که از توماس و دیگر پسران خانواده وجود داشت. مادر بر این باور بود که توماس باید در همه زمینه‌ها بی‌نقص باشد و وسواس شدیدی برای تربیت و نظارت بر پسرش به کار می‌برد چرا که تفاوت توماس با دیگر فرزندان را نیز می‌دید.

    توماس پس از اتمام دبیرستان به «کالج جیسوس‌» در همان شهر آکسفورد رفت و در رشـته تاریخ مشغول به تحصیل شد و مقام اول را بین دانشجویان به دست آورد. وی یکی از دانشجویان درخشان آکسفورد بود که با تسلط به زبان‌های مختلف و با داشتن اطلاعات وسیع تاریخی شهرتی بین دانشجویان و اساتید به هم زده بود. توماس پایان‌نامه خود را در زمینه معماری قرون وسطی نوشت و از مجرای پژوهش درباره جنگ‌های صلیبی، علاقه فراوانی به مطالعه درباره اعراب و جهان اسلام پیدا کرد.

    نخستین سفر توماس ادوارد لورنس به کشورهای عربی

    توماس به طور کلی علاقه شدیدی به قرون وسطی داشت و به گفته برادرش این دوره تاریخی گریزگاهی بود که به‌واسطه آن توماس از جامعه بورژوای ویکتوریایی فرار کند. نفرت توماس از جاممعه بورژوای بریتانیا دلایل متعددی داشت؛ گرایش‌های جنسی خاص وی، تربیت سخت‌گیرانه، تصنع و افاده‌فروشی طبفات مرفه و زندگی مکانیکی و بی‌هیجان. همه این‌ها باعث می‌شدند توماس از محیط زندگی خود متنفر شود. به همین دلیل بود که توماس اولین پیشنهاد کاری و پژوهشی خود را که از سوی دانشگاه ارائه شده بود پذیرفت و به سوریه و لبنان سفر کرد.

    وی به منظور مطالعه و بررسی معماری‌ «دوران جنگ‌های صلیبی‌» به سوریه رفته بود و بعد از اتمام این پروژه به دلیل تسلط به زبان عربی و باستانشناسی به گروه «وی، جی هوگارت» که قرار بود برای بررسی آثار تـاریخی راهی خاورمیانه شود، پیوست.

    این گروه قرار بـود در منطقه «جراپالوس» در فرات به تحقیق بپردازد. توماس همچنین در سال ۱۹۱۱ به کمک یکی از دوستان دانشجوی خود در کالج «مگ دالن» به منطقه «کار کمیش» رفت و تا سـال ۱۹۱۴ هـمچنان به تحقیق پرداخت. این سفر‌ها برای وی هیجان انگیز بودند و وی را از محیط مورد تنفرش نیز دور می‌کردند. در همین زمان‌ها بود که جنگ جهانی اول شروع شد و توماس خبر کشته شدن دو تن از برادرانش را در جنگ توسط عثمانی‌ها شنید و خشم عمیقی نسبت به عثمانی‌ها در وجودش شعله‌ور شد.

    توماس نیز مانند برادرانش به ارتش بریتانیا پیوست و به صحرای سینای شمالی رفت و در آنجا در خدمت کلنل نیسوکمب بـه فعالیت‌های نظامی پرداخت. توماس در زمینه نظامی نیز از خودش قدرت و توانایی خاصی نشان داد و قدرت رهبری‌اش در امور نظامی را ثابت کرد. این امر باعث ترقی وی در سلسه مراتب ارتش شد و از این طریق به سرویس اطلاعاتی بریتانیا پیوست.

    تاثیر توماس ادوارد لورنس بر عربستان

    توماس برای نخستین ماموریت خود به قاهره رفت و در قاهره با بسیاری از سران قبایل رابطه گرفت و در مدت کوتاهی بین قبطی‌ها نفوذ کرد. وقتی مقامات بریتانیایی دیدند که توماس قدرت بسیاری در جلب اعتماد اعراب نسبت به بریتانیا دارد، وی را برای ماموریتی بسیار حیاتی به عربستان فرستادند. برای فهم این ماموریت و نقش لورنس در آن باید به زمینه‌های تاریخی استقلال اعراب اشاره کنیم.

    دو جریان عمده در جهان عرب برای کسب استقلال از عثمانی وجود داشت. یک جریان قبیله‌ای‌ـ‌وهابیِ سعودی که از اواخر قرن هجدهم شکل گرفت و از سوی عثمانی سرکوب شد و دیگری جریانی ملی‌گرا و پان‌عرب بود که در آغاز قرن بیستم سر برآورد و بنیانگذار اصلی آن شریف حسین امیر مکه و حجاز بود که خود را خادم الحرمین می‌نامید.

    شریف حسین از خاندان هاشمی بود که حدود هزار سال امیران مکه بودند. از زمان استیلای عثمانی در خاورمیانه، امرای هاشمی نیز زیر فرمان سلطان عثمانی بودند. این دو جریان عرب هاشمی و سعودی همواره رقیب یکدیگر محسوب می‌شدند.

    شریف حسین در میانۀ جنگ جهانی اول و تحت تاثیر بریتانیایی‌ها اعلام «قیام عربی» کرد که هدف از این قیام آزادسازی مناطق عربی از سلطه عثمانی بود. بریتانیا که مصر را از ۱۸۸۲ تصرف کرده بود کوشید از این جنبش ملی عرب حمایت کند و لورنس را برای این ماموریت دشوار به حجاز فرستاد.

    توماس لورنس وقتی به حجاز رسید ۲۵ سال داشت و در آنجا موفق شد با فیصل فرزند شریف حسین رابطه بگیرد. سپس به سرعت و با اسب و شتر سفر‌هایی به مناطق مختلف حجاز کرد تا قبایل مختلف عرب را که برای هزاران سال با یکدیگر جنگیده بودند متحد کند. لورنس علاوه بر تسلط فوق‌العاده به زبان و ادبیات عربی لهجه انواع قبایل را نیز بلد بود و این امر در کنار نفوذ کلام و رفتارش به وی در جهت هدف اصلی اش کمک می‌کرد.

    لورنس مجذوب و مسحور آن بیابان‌های بکر و دست نخورده و مردان یکدنده و لجوج قبایل عرب بود. بنابر نوشته خود در کتاب خاطراتش در بیابان عربستان دستیار عرب لورنس به وسیله امیرزاده‌ای به نام شریف علی بر سر یک چاه آب به قتل رسید چرا که از چاه قبیله‌ای دیگر آب خورده بود و خون چنین انسانی مباح بود! این موضوع، اهمیت آب و اختلافات قبائل را برای لورنس آشکار کرد و وی به دشواری کار خود که همان متحد کردن قبایل بود پی برد. اما به‌واسطه شخصیت کاریزماتیک خود و نفوذ کلامش توانست بسیاری از قبایل را برای اتحاد متقاعد کند. یکی از راهنمایان لورنس شخصیت او را مخلوطی از معنویت و دیوانگی وصف کرده است

    لورنس آن قدر باهوش و آگاه به روانشناسی شخصیتی اعراب بود و به درد‌ها و نقطه ضعف‌های آنان آگاهی داشت که توانست اعراب را مجاب کند که پیرو او باشند. به گواهی تمام اعرابی که وی را در عربستان ملاقات کرده بودند لورنس اعراب و فرهنگ عربی را بهتر از خودشان می‌شناخت و رگ‌خواب امیران قبایل را می‌دانست. این شناخت البته از علاقه شخصی وی به عربستان ناشی می‌شد و نمی‌توان آن را صرفا به وظایف یک مامور اطلاعاتی تقلیل داد. وی از طرفی با مقامات بریتانیایی چانه‌زنی می‌کرد و از طرف دیگر سعی در پیوند قبایل داشت و برای این هدف خود با تمام وجود می‌جنگید و تلاش می‌کرد.

    توماس لارنس به‌واسطه سرخوردگی خود از محل تولد و رشدش عاشق فرهنگ و زیست بیابانی اعراب شده بود و این از نوشته‌هایش کاملا مشخص است. در کتاب خاطراتش اعراب را «سرشار از زندگی» توصیف می‌کند که مانند اعیان بریتانیایی دلمرده نیستند. به تعبیر یکی از پژوهشگران تاریخ، روح رانده شده لورنس در میان این قبایل آرامش می‌گرفت. او عاشق و شیدای این صحرای سوزان و مردم ساده و شگرفش می‌شود. ظاهر و سبک زندگی‌اش نیز پس از رفتن به حجاز درویش مسلکانه شد و گویی به هویت معنوی جدیدی در صحرا‌های سوزان رسید.

    لورنس در کتاب «هفت مهره»، حکمت مهمان نوازی عرب‌ها که یکی از مهمترین شاخصه‌های هویتی صحرانشینان شبه جزیره است را به شدت تحسین می‌کند و می‌گوید: «این منش عربی است که هرچه دارند به پای مهمان می‌ریزند. اعراب به احترام مهمان از جا بلند می‌شوند و برای یادبود پیشکش هائی به میهمان می‌دهند.»این اعمال در برابر رسوم و تشریفات ویکتوریایی که روح و روان لورنس را در کودکی و نوجوانی خرد کرده بود بسیار خوشایند و تحسین برانگیز به نظرش می‌رسید.

    جنگ اعراب و عثمانی با فرماندهی لورنس عربستان

    لورنس با متحد کردن قبایل، دفتری به نام دفتر اعراب در حجاز تاسیس کرد. این دفتر که در سال ۱۹۱۶ تأسیس شد، مرکز عـملیات اعراب استقلال طلب و مکانی برای اطلاعات استراتژیک شد. لورنس در همان سال با متحد کردن قبایل حجاز جنگ با عثمانی را به پیش برد. نیروهاى اعراب تحت راهنمایى لورنس توانستند طى یکسرى جنگ‌هاى نامنظم خسارات فراوانى به خطوط نیرو هاى ترک وارد کنند؛ پیروزی در این جنگ نبوغ لورنس در عملیات نظامی را به مقامات انگلیسی نشان داد.

    سپس لورنس و نیروهایش از سمت صحرا به بندر عقبه در شمال دریای سرخ حمله کرد و با پیروزی در جنگ با عثمانی‌ها در میانه جنگ جهانی اول تسلط عثمانی بر دریای سرخ را از بین برد. این نقطۀ استراتژیک پلی شد برای پیروزی بریتانیا در خاورمیانه و تصرف دمشق توسط نیرو‌های انگلیسی‌ـ‌عربی و شکست نهایی عثمانی. این پیروزی باعث محبوبیت وی در میان اعراب شد و بزرگان قبایل به وی لقب لورنس عربستان را دادند.

    فرانسه و بریتانیا پیش‌تر در قراردادی محرمانه (سایکس‌ـ‌پیکو) خاورمیانه را بین خود تقسیم کرده بودند و در این میان شاهزاده فیصل و اعراب جایگاهی در این تقسیمات نداشتند. با وجود وعده‌های بریتانیا به اعراب برای استقلال، اما پس از اتمام جنگ در کنفرانس صلح پاریس به سال ۱۹۱۹ عراق، فلسطین و اردن به مستعمره انگلیس تبدیل شد و فرانسه نیز بر لبنان و سوریه تسلط یافت.

    لورنس در این بحران از فیصل حمایت کرد و علیه دولت بریتانیا و فرانسه موضع گرفت. اما بریتانیا و فرانسه کار خود را کردند و دولت-ملت عربی شکل نگرفت. این ضربه روحی بزرگی برای لورنس بود. وی از صحنۀ عمومی محو شد، تغییر نام داد و به عنوان سربازی ساده خدمت کرد و گوشه‌گیر شد.

    در سال ۱۹۲۶، لورنس کتاب اعجاب‌انگیزی بنام «هفت ستون خرد» منتشر کرد. این کتاب شرحی است در باب لشکرکشی‌ها در عربستان که خود بهانه‌ای است برای اندیشیدن در باب موقعیت انسان و عظمت و حقارت آن. با این حال چندی بعد در سال ۱۹۲۱ وینستون چـرچیل او را به عنوان مشاور امور اعراب اداره مستعمرات فرا خواند، اما سیاست‌های دولت انگلیس باعث شد این همکاری بیش از یکسال ادامه نیابد و وی در سال ۱۹۲۳ از مناصب خود کناره‌گیری کرد.

    جالب اینجاست که لورنس پس از قدرت گرفتن هیتلر نگران جنگی دیگر بود و آن را پیش‌بینی می‌کرد. وی اصرار داشت که انگلستان برای این خطر بالقوه تا می‌تواند نیروی هوایی‌اش را تقویت کند و شخصا داوطلب کمک به انجام این طرح شده و به نیروی هوایی منتقل شد اما آنجا را نیز به زودی ترک کرد.

    لورنس در ۱۹ می ۱۹۳۵ زمانی که با نام مستعار «شاو» زندگی می‌کرد در یک سانحه موتورسیکلت در منطقه «مورتون‌» در ناحیه «شایر» انگستان جان خود را از دست داد. یکی از کسانی که بر تابوت او گریست چرچیل بود.

    وینستون چرچیل پس از آگاه شدن از مرگ سرهنگ لورنس گفته بود: «از دست رفتن لورنس به امپراتوری انگلستان چنان آسیبی زده است که تا سال‌ها جبران نخواهد شد. من امیدوار بودم که در روز‌های بحرانی که دارند دوباره در افق آشگار می‌شوند، لورنس را در کنارمان می‌دیدم. از مغز بزرگ او خیلی کار‌ها بر می‌آمد. او از چهره‌های بزرگ امپراتوری ما بود.»

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *