چهارشنبه / ۳۰ آبان / ۱۴۰۳ Wednesday / 20 November / 2024
×

پیش از آن که امام (علیه السلام) به عراق برسد، ابن زیاد مشغول تجهیز لشکر خویش بود. او پیش از آن که امام (علیه السلام) وارد کربلا شود، عمر بن سعد را امیر لشکر نمود، و ابن سعد روز سوم محرم با چهار هزار نفر وارد کربلا شد. در انجام کارهای مهم همیشه قریش بر […]

ورود ابن سعد به کربلا
  • کد نوشته: 6005
  • 37 بازدید
  • بدون دیدگاه
  • پیش از آن که امام (علیه السلام) به عراق برسد، ابن زیاد مشغول تجهیز لشکر خویش بود. او پیش از آن که امام (علیه السلام) وارد کربلا شود، عمر بن سعد را امیر لشکر نمود، و ابن سعد روز سوم محرم با چهار هزار نفر وارد کربلا شد. در انجام کارهای مهم همیشه قریش بر اشراف عرب مقدم بودند. «زیاد بن ابیه» پدر همین عبیدالله، اول پسر ابوسفیان شد، آنگاه به مقامات عالیه رسید.

    عبیدالله نیز از قریش و آل ابی سفیان شده بود پس او هم برای انجام کارهای مهم باید در اول مرتبه از قریش استفاده کند.

    موقعی که زیاد تصمیم گرفت «حجر بن عدی کندی» را که از بزرگترین افراد شیعه و اشراف عرب و زهاد و صلحای مسلمانان بود، به جرم آنکه شیعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است بکشد، فرمان داد شهود شهادت دهند که حجر از جماعت مسلمین کناره گیری کرده و خلیفه معاویه را لعن نموده و می خواهد با مسلمین بجنگد.

    زیاد گفت: اول قریش و پس از آنان، مردمان خوش نام و با سابقه شهادت دهند. 

    برای این عمل سه نفر از اولاد طلحه و یک نفر از اولاد زبیر و همین عمر بن سعد بن ابی وقاص از قریش شهادت دادند.

    جایی که برای قتل حجر بن عدی، زیاد بن ابیه دستور می دهد که اول قریش شهادت بدهند، پسر او عبیدالله قطعاً برای قتل پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این امر را در نظر دارد.

    و می توان گفت در این موقع معروف ترین افراد قریش از اشراف کوفه همین عمر بن سعد بود.

    «سعد بن ابی وقّاص» از سابقین به اسلام و مهاجرین به مدینه بود. او فاتح قسمتی از ایران است و یکی از شش نفری است که عمر برای شورا انتخاب نمود.

        گفتنی است که انتخاب این افراد فقط برای پایین آوردن مقام علی (علیه السلام) بود وگرنه هیچ کدام از آن پنج نفر نظیر و عدیل علی (علیه السلام) نبودند: نه از حیث شرافت نسب، نه از جهت قرابت با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، نه از جهت سبقت به  اسلام، نه از جهت خدمات به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جهاد در راه حق، نه از جهت موقعیّت و محبوبیّت در نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، نه از جهت صفات نفسانی، نه در علم به کتاب و سنّت، نه در زهد و تقوا و عفّت، و نه در جهت سیاست.

    همان زبیر، پس از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جمله افرادی بود که می خواست با علی (علیه السلام) بیعت کند و همین سعد وقّاص، آرزو می کرد که یک فضیلت از فضایل علی (علیه السلام) را داشته باشد.

       پیش از آن که واقعه کربلا پیش آید، در ایران شورشی به پا شده بود و کفّار دیلم خروج کرده بودند.

    ابن زیاد، عمر بن سعد را با چهار هزار نفر برای رفع این غائله مأمور نموده و سلطنت ری را به او واگذار کرده بود. در همین اثناء امام (علیه السلام) به عراق رسید.

    ابن زیاد که می خواست ریاست لشکر را به یکی از اشراف قریش بسپارد، بهتر دید که ابن سعد  مأمور این کار شود. ابن زیاد، عمر را خواسته و به او گفت: اوّل با لشکر خود به جنگ حسین (علیه السلام) برو و پس از پایان جنگ به سوی ری حرکت کن.

    عمر گفت: مرا از این کار معاف بدار.

    ابن زیاد گفت: به شرط آن که از مملکت ری صرف نظر کنی.

    ابن سعد گفت: پس امروز را به من مهلت بده.

    به نظر من، بعید است که اگر از اوّل ابن سعد را برای جنگ با حسین (علیه السلام) مأمور می نمود، او قبول کند، ولی پس از فرمان سلطنت ری و خروج از کوفه، صرف نظر کردن از این مأموریت برای ابن سعد بسیار مشکل بود. 

    می توان  گفت که حکومت ری مقدمه ی این کار و برای اغفال او بود و ابن سعد اطلاع از این جریان نداشت، لذا پس از کشته شدن امام (علیه السلام)، ابن زیاد حکومت را به او واگذار نکرد و میان او و ابن زیاد کدورت و برودتی پیدا شد.

    مَثَل ابن زیاد و ابن سعد مَثَل شیطان و انسان است.

    «کَمَثَلِ الشَّیطانِ إذ قالَ لِلإنسانِ اکفُر فَلَمّا کَفَرَ قالَ إنّی بَرِیءُ مِنکَ»

    «چون حکایت شیطان که به انسان گفت: کافر شو و چون (وی) کافر شد گفت من از تو بیزارم» (سوره حشر، آیه 16)

    در هر صورت، علاقه ی شدید او به حکومت ری، سبب این شد که کور و کر شود و به نصیحت دوستانش که همگی در مقام مشورت، او را از این عمل نهی کردند ترتیب اثر ندهد.

    پس ابن سعد به جهت سلطنت ری تصمیم گرفت حسین (علیه السلام) را به قتل برساند.

    او نزد ابن زیاد رفت و گفت: تو حکومت ری را به من دادی و مردم شنیدند و مطلع شدند، پس خوب است مرا مأمور ری کنی و قتل حسین را به عهده دیگر اشراف کوفه قرار دهی، من از آنان بهتر و به تدبیر جنگ آشناتر نیستم… و جمله از اشراف را نام برد.

    ابن زیاد گفت: من با تو مشورت نمی کنم که چه کسی را با سپاه روانه کنم؟ بلکه می گویم: اگر برای جنگ حسین حاضر هستی با سپاه بیرون رو، وگرنه فرمان حکومت ری را به من برگردان.

    ابن سعد دید چاره ای نیست و از حکومت ری نمی تواند چشم بپوشد، از این رو گفت: می روم.

    پس با چهار هزار نفر حرکت کرد و یک روز پس از نزول امام (علیه السلام) به کربلا وارد شد و در نینوا منزل کرد.

    ابن زیاد می خواست حسین (علیه السلام) به دست مرد خوش نام و پدر داری از اشراف قریش کشته شود، تا حدودی جلو زبان مردم بسته و قبح عمل او پوشیده گردد. به همین جهت، ابن سعد را در نظر گرفت و به دیگری واگذار نکرد.

    ابن سعد به جهت کشته شدن امام (علیه السلام) هم سابقه خود را ننگین کرد و هم به حکومت ری نرسید.

    اما اگر امام (علیه السلام) را نکشته بود، پس از هلاکت یزید به سلطنت کوفه و قسمتی از عراق می رسید.

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *