جنگ جمل، بررسی اولین جنگ تحمیلی بر اولین جانشین پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) مقدمه بعد از قتل عثمان پس از نارضایتی مسلمانان از حکومت عثمان بن عفان و شورش بر علیه او و به قتل رساندن او، جامعه اسلامی ناچار به انتخاب خلیفه و حاکمی برای خود شد. طبق نقل کتاب های […]
جنگ جمل، بررسی اولین جنگ تحمیلی بر اولین جانشین پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله و سلم)
مقدمه
بعد از قتل عثمان
پس از نارضایتی مسلمانان از حکومت عثمان بن عفان و شورش بر علیه او و به قتل رساندن او، جامعه اسلامی ناچار به انتخاب خلیفه و حاکمی برای خود شد.
طبق نقل کتاب های تاریخی همچون “المناقب” و “تاریخ طبری”، مسلمانان بدون هیچ اجباری، بلکه از روی اشتیاق، به سمت بیعت با امیرالمومنین(علیه السلام) به عنوان حاکم برای امت اسلامی روی آوردند.
در ابتدا که حضرت امام علی(علیه السلام) از سمت مردم، اصراری در پذیرش حکومت ندیدند، جملاتی برای قبول نکردن خلافت فرمودند، قسمت هایی از این جملات که در خطبه 92 نهج البلاغه آمده، چنین است: «دعونی والتمسوا غیری … ان ترکتمونی فانا کاحدکم و لعلی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا لکم وزیرا خیر لکم منی امیرا» (مرا رها کنید و غیر از من را بخواهید … اگر مرا رها کنید مانند یکی از شما هستم و شاید که شنواتر و فرمانبردار تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم، و در حالی که من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است از اینکه امیر و رهبر شما گردم.)
اصرار برای پذیرش حکومت
در برخی از نقل های تاریخی مانند “الفتوح از ابن اعثم کوفی”، آن حضرت مردم را به سمت بیعت با “طلحه” و “زبیر” راهنمایی کردند و از آن دو نیز خواستند که امر حکومت را بپذیرند؛ اما با این حال، درخواست ها و اصرار مردم از امیرالمومنین(علیه السلام) برای پذیرش خلافت، به جایی رسید که خود آن حضرت در خطبه سوم نهج البلاغه که به “شقشقیه” معروف است، حال و هوای مدینه را در روز بیعت، اینگونه توصیف می کنند: «… فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ …» (… پس چیزی مرا نترسانید جز اینکه مردم مانند یال های پرپشت کفتار به سمت من آمدند و مرا از هر طرف احاطه کردند، تا جایی که دو فرزندم حسن و حسین، لگدمال شدند و عبای من از دو طرف پاره شد، و (مردم) به دور من، مانند گله های انبوه گوسفند جمع بودند …)
اتمام حجت بر امت و دادن هشداری لازم
وقتی حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) با اصرار بی سابقه مردم،روبرو شدند، تاکید کردند که اگر من حاکم بر شما باشم، به روش خودم عمل می کنم و آن چیزی را انجام میدهم که درست بودن آن را یقین دارم؛ اینگونه در خطبه 92 نهج البلاغه آمده است: «اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ،»
{بدانيد، كه اگر دعوتتان را اجابت كنم (و حکومت بر شما را بپذیرم) با شما چنان رفتار خواهم كرد كه خود مى دان،. نه به سخن كسى كه در گوشم زمزمه مى كند گوش فرا خواهم داد و نه به سرزنش ملامتگران خواهم پرداخت.}
و باز هم آن حضرت در قسمتی از خطبه سوم نهج البلاغه، دلیل پذیرفتن حاکمیت را اینگونه بیان می کنند:
«اَما وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَاَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَی الْعُلَماءِ اَنْ لایقارُّوا عَلی کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم لاَلْقَیتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها وَ لَسَقَیتُ آخِرَها بِکَاْسِ اَوَّلِها وَ لَاَلْفَیتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز! »
{آگاه باشید! به خدایی که دانه را شکافت، و روح را پدید آورد، اگر حضور حاضر(حاضر بودن شما مردمی که تقاضای حکومت از من دارید)، و تمام بودن حجت بر من، به خاطر وجود یاور (که ظاهرا اینگونه دیده می شود که شما مرا در این حکومت کردن، یاری می کنید) نبود، و اگر نبود عهدی که خداوند از دانشمندان گرفته _که در برابر شکمبارگی هیچ ستمگر و گرسنگی هیچ مظلومی سکوت ننمایند_ دهنه ی شترِ حکومت را بر کوهانش میانداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالی اولش سیراب میکردم آنوقت میدیدید که ارزش دنیای شما نزد من از اخلاط دماغ بزی هم کمتر است!}
و در نهایت، حضرت امیر(علیه السلام)، بعد از آن همه پیمان محکمی که از مردم گرفتند، حکومت را پذیرفتند وطبق نقل “تاریخ یعقوبی”، قرار هم بر آن شد که، شیوه حکومت داری آن حضرت بر طبق”عمل به کتاب خدا” و “سنت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)” باشد.
پیشینه و دلایل ایجاد جنگ
حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) همانطور که با مردم پیمان بسته بودند، اقدامات خود را بر طبق دستور قرآن کریم و روش پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) آغاز کردند و خود این کار، باعث شد که کم کم، نارضایتی های مردمی که از ابتدا، دل به حکومت آن حضرت نداده بودند، آشکار شود. چند نمونه از این اقدامات عبارت بودند از:
شیوه های رفتاری حکومت حضرت امیر(علیه السلام)
طبق گزارش های تاریخی همچون “الخراج” و “طبقات الکبری”، یکی از روش های غلط خلفای قبل از امیرالمومنین(علیه السلام)، (عمر و عثمان)، این بود که در تقسیم اموال بیت المال، سابقه افراد را در شرکت کردن در جنگ ها و یا زودتر مسلمان شدن، در نظر می گرفتند و بر طبق آن، به بعضی از مسلمانان، چند برابر افراد دیگر، پول پرداخت می کردند؛ آن حضرت این عدم مساوی بودن تقسیم اموال بیت المال را مخالف با دستورات قرآن دانسته و با آن مبارزه کردند.
طبق نقل مسعودی در “اثبات الوصیه”، آن حضرت در خطبه ای طولانی، چنین فرمودند:
«ألا و ان كلّ قطيعة أقطعها عثمان- أو قال أعطاه- من مال اللّه فهو مردود على بيت مال المسلمين فان الحقّ قديم لا يبطله شيء» {آگاه باشید که هر قطعه زمینی که عثمان آن را (از بیت المال) جدا کرده _(راوی می گوید شاید حضرت به جای این کلمه گفته) یا آن را بخشیده_ از اموال خدا پس باید به بیت المال مسلمین برگردد، چرا که حقیقت، از قدیم بوده است و چیزی آن را باطل نمی کند}
طبق آنچه که در کتاب “بامداد اسلام” آمده، امیرالمومنین(علیه السلام) حتی در تقسیم بیت المال بین بزرگان قریش و بردگان غیر عربی تفاوتی نمی گذاشتند و همه را یکسان سهم می دادند.
آن حضرت در استفاده از بیت المال مسلمانان، آنچنان حساسیتی به خرج می دادند که حتی نزدیکان ایشان، به خاطر نزدیکی و خویشاوندی با آن حضرت نمی توانستند سهم بیشتری از بیت المال داشته باشند حتی به صورت قرضی؛ در این رابطه به این داستان زیر از “بحار الانوار” در مورد قرض گرفتن دختر امیرالمومنین(علیه السلام) از بیت المال، توجه کنید:
«ابْنُ مَحْبُوبٍ یَرْفَعُهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی رَافِعٍ قَالَ: کُنْتُ عَلَی بَیْتِ مَالِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام وَ کَاتِبَهُ وَ کَانَ فِی بَیْتِهِ عِقْدُ لُؤْلُؤٍ وَ هُوَ کَانَ أَصَابَهُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ قَالَ فَأَرْسَلَتْ إِلَیَّ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَقَالَتْ لِی بَلَغَنِی أَنَّ فِی بَیْتِ مَالِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ِقْدَ لُؤْلُؤٍ وَ هُوَ فِی یَدِکَ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تُعِیرَنِیهِ أَتَجَمَّلُ بِهِ فِی أَیَّامِ عِیدِ الْأَضْحَی فَأَرْسَلْتُ إِلَیْهَا وَ قُلْتُ عَارِیَّةٌ مَضْمُونَةٌ یَا ابْنَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَتْ نَعَمْ عَارِیَّةٌ مَضْمُونَةٌ مَرْدُودَةٌ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهَا وَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ رَآهُ عَلَیْهَا فَعَرَفَهُ فَقَالَ لَهَا مِنْ أَیْنَ صَارَ إِلَیْکِ هَذَا الْعِقْدُ فَقَالَتِ اسْتَعَرْتُهُ مِنِ ابْنِ أَبِی رَافِعٍ خَازِنِ بَیْتِ مَالِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- لِأَتَزَیَّنَ بِهِ فِی الْعِیدِ ثُمَّ أَرُدَّهُ قَالَ فَبَعَثَ إِلَیَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَجِئْتُهُ فَقَالَ أَ تَخُونُ الْمُسْلِمِینَ یَا ابْنَ أَبِی رَافِعٍ فَقُلْتُ لَهُ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ أَخُونَ الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ کَیْفَ أَعَرْتَ بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْعِقْدَ الَّذِی فِی بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ إِذْنِی وَ رِضَاهُمْ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهَا ابْنَتُکَ وَ سَأَلَتْنِی أَنْ أُعِیرَهَا إِیَّاهُ تَتَزَیَّنُ بِهِ فَأَعَرْتُهَا إِیَّاهُ عَارِیَّةً مَضْمُونَةً مَرْدُودَةً وَ ضَمَّنْتُهُ فِی مَالِی وَ عَلَیَّ أَنْ أَرُدَّهُ مُسَلَّماً إِلَی مَوْضِعِهِ فَقَالَ رُدَّهُ مِنْ یَوْمِکَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعُودَ لِمِثْلِ هَذَا فَتَنَالَکَ عُقُوبَتِی ثُمَّ أَوْلَی لِابْنَتِی لَوْ کَانَتْ أَخَذَتِ الْعِقْدَ عَلَی غَیْرِ عَارِیَّةٍ مَضْمُونَةٍ مَرْدُودَةٍ لَکَانَتْ إِذَنْ أَوَّلَ هَاشِمِیَّةٍ قُطِعَتْ یَدُهَا فِی سَرِقَةٍ قَالَ فَبَلَغَ مَقَالَتُهُ ابْنَتَهُ فَقَالَتْ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا ابْنَتُکَ وَ بَضْعَةٌ مِنْکَ فَمَنْ أَحَقُّ بِلُبْسِهِ مِنِّی فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَا بِنْتَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لَا تَذْهَبِی بِنَفْسِکِ عَنِ الْحَقِّ أَ کُلُّ نِسَاءِ الْمُهَاجِرِینَ تَتَزَیَّنُ فِی هَذَا الْعِیدِ بِمِثْلِ هَذَا فَقَبَضْتُهُ مِنْهَا وَ رَدَدْتُهُ إِلَی مَوْضِعِهِ.»
{به نقل از تنبیه الخواطر: ابن ابی رافع گفت: من مسؤول بیت المال و کاتب علی بن ابی طالب علیه السلام بودم، در بیت المال گردنبندی از مروارید وجود داشت که حضرت در روز جنگ بصره آن را به غنیمت گرفته بود، دختر امیرمؤمنان(علیه السلام) نامه ای را برای من فرستاد و در آن گفت: شنیدهام که در بیت المال امیرمؤمنان(علیه السلام) گردنبند مرواریدی هست و آن در دست توست، دوست دارم که آن را به صورت امانت به من بدهی تا در روز عید قربان خودم را با آن زینت دهم؛ (ابن ابی رافع می گوید:) من هم به دختر امیرمؤمنان(علیه السلام) پیام دادم: ای دختر امیرمؤمنان، این امانتی تضمین شده است که باید برگردانده شود و او قبول کرد وگفت: امانتی در دست من است و پس از سه روز آن را بر میگردانم؛ من هم گردنبند را به او دادم.
امیرمؤمنان علیه السلام چون گردنبند را در گردن دخترش دید آن را شناخت و به او فرمودند: از کجا این گردنبند را آورده ای؟ او گفت: آن را از ابن ابی رافع، خزانه دار بیت المال گرفتهام تا در عید خودم را با آن بیارایم و پس از آن بازگردانم، امیرمؤمنان علیه السلام مرا فرا خواندند و من نزد ایشان رفتم، به من فرمودند: آیا تو به مسلمانان خیانت میکنی ای ابن ابی رافع؟ به حضرت گفتم: به خدا پناه میبرم از این که به مسلمانان خیانت کنم! حضرت فرمود: چگونه گردنبندی که در بیت المال مسلمانان بوده بدون اجازه من و رضایت مسلمانان آن را به دختر من امانت دادی؟ گفتم: ای امیر مؤمنان، او دختر شما بود و از من خواست که به او امانت دهم تا خودش را با آن زینت کند؛ من هم آن را به عنوان عاریه مضمونه مردوده(امانتی که به صورت ضمانتی و برگشتی داده شده) دادم و ضمانت آن را در مال خودم به عهده گرفتم و به عهده من است که آن را سالم به جایگاهش بازگردانم؛ حضرت فرمودند: باید همین امروز آن را بازگردانی و مبادا که چنین کاری را بار دیگر تکرار کنی چرا که در این صورت تو را مجازات خواهم کرد! آن گاه امام فرمودند: وای بر دخترم! اگر این گردنبند را به شکل عاریه مضمونه مردوده نگرفته بود، نخستین زن هاشمی می بود که دستش به خاطر دزدی قطع میشد! ابن ابی رافع گوید: سخن حضرت به دخترش رسید، او به امیرمؤمنان(علیه السلام) گفت: ای امیر مؤمنان، من دختر و پاره تن تو ام! چه کسی از من به این گردنبند سزاوارتر است؟ حضرت فرمودند: ای دختر علی بن ابی طالب، خودت را از حق دور نکن (سخنی غیر از حقیقت نگو) آیا تمام زنان مهاجر در این عید این گونه خود را میآرایند؟ علی بن ابی رافع گفت: من گردنبند را از دختر امیرمؤمنان گرفتم و آن را به جایگاهش برگرداندم}
یکی دیگر از شیوه های حکومتی آن حضرت این بود که احکام و حدود اسلامی را بدون ترس و نگرانی از سرزنش دیگران، طبق آنچه که خداوند متعال دستور داده بود، انجام می دادند. به عنوان نمونه به این روایت از “سفینة البحار” توجه کنید:
« روي: انّه عليه السّلام أمر قنبر أن يضرب رجلا حدّا فغلط قنبر فزاد ثلاثه أسواط فأقاده عليّ عليه السّلام من قنبر ثلاثة أسواط»
{روایت شده که امیرالمومنین(علیه السلام) به (غلامش) قنبر، دستور فرموده بودند که به یک مردی (به خاطر جرمی که مرتکب شده بود) حد (تازیانه) بزند، پس قنبر (در اجرای حد) اشتباه کرده و سه تازیانه بیشتر زد، پس امیرالمومنین(علیه السلام) آن (اشتباه) را بر روی خود قنبر، به سه تازیانه جبران کرد (خود قنبر را سه تازیانه زدند)}
به این دلایل بود که طولی نکشید که نارضایتی های عده ای که به طمع رسیدن به ثروت و مقام، با آن حضرت بیعت کرده بودند، شروع شد.
پیمان شکنی دو صحابی معروف
دو نفر از اصحاب معروف پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) که سابقه خوبی در جنگ های اوایل اسلام داشتند، “طلحة بن عبید الله” و “زبیر بن عوام” بودند؛ آنها از اولین کسانی بودند که طبق نقل”الامامة و السیاسة”، چون در قتل عثمان متهم بودند و می دانستند که اگر خواهان حکومت باشند، مردم آنها را نخواهند پذیرفت، ناچارا مردم را به سوی حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) دعوت کرده و با آن حضرت، بیعت کردند.
طبق آنچه که در “تاریخ الامم و الملوک” نقل شده، این دو نفر بعد از بیعت، از امیرالمومنین(علیه السلام)، درخواست حکومت بصره و کوفه را کردند، ولی آن حضرت درخواست آنها را رد کردند؛ در حکمت 202 از نهج البلاغه چنین آمده است:
«وَ قالَ (عليه السلام) وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبِيرُ: نُبايِعُکَ عَلى أَنّا شُرَکاؤُکَ في هذَا الأَمْر: لا، وَ لکِنَّکُمَا شَرِيکَانِ فِي آلْقُوَّةِ وَ آلإِسْتِعَانَةِ، وَ عَوْنَانِ عَلَى آلْعَجْزِ وَ آلأَوَدِ»
{آن حضرت_ در زمانی که طلحه و زبیر به ایشان گفتند: با تو بیعت می کنیم با شرط اینکه ما با تو در این امر(خلافت و حکومت) شریک باشید_ فرمودند: نه، بلکه شما در نیرو بخشیدن و یاری خواستن(جمع کردن سپاه) شرکت دارید و (شما مانند) دو یاور (برای من) هستید در هنگام ناتوانی و درماندگی در سختی ها}
درخواست حکومت عراقین و پاسخ حضرت به آنها
به نقل از “الامامة و السیاسة”، زمانی که عبدالله بن عباس، از امیرالمومنین(علیه السلام) درخواست کرد که فرمانداری بصره و کوفه را به زبیر و طلحه بدهد، حضرت فرمودند:
«ويحك ، إن العراقين بهما الرجال والأموال ، ومتى تملكا رقاب الناس يستميلا السفيه بالطمع ، ويضربا الضعيف بالبلاء ، ويقويا على القوي بالسلطان ، ولو كنت مستعملا أحدا لضره ونفعه لاستعملت معاوية على الشام ، ولولا ما ظهر لي من حرصهما على الولاية ، لكان لي فيهما رأي …»
{وای بر تو، قطعا که در عراقین(بصره و کوفه) مردان (نیروهای انسانی) و اموالی (پشتوانه های مالی برای حکومت داری) وجود دارد، هر زمانی که آن دو (طلحه و زبیر) افسار مردم را به دست گیرند، هر آینه، انسان سفیه را به واسطه طمع (به سمت خود) مایل خواهند کرد، و انسان ضعیف را به بلا خواهند کشاند، و بر انسان قدرتمند نیز، با قدرت چیره خواهند شد، و اگر من اینگونه بودم که کسی را به خاطر سود و زیانش به کاری منصوب می کردم، قطعا معاویه را بر شام (به فرمانداری) می گماشتم و اگر حرص و طمع آنان بر سر جاه و مقام، بر من روشن نبود، در مورد آنان برای من تصمیمی خواهد بود …}
اجازه مرخصی برای انجام عمره !
بعد از گذشت 4 ماه از خلافت ظاهری حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)، طلحه و زبیر پس از آنکه به آن هدفی که میخواستند نرسیدند و بیعت با آن حضرت، برایشان سودی نکرد، از آن حضرت اجازه خواستند که به زیارت خانه خدا برای انجام عمره بروند؛ “بلاذری در انساب الاشراف” چنین نقل می کند:
{حدثني عباس بن هشام، عن أبيه، عن أَبِي مِخْنَفٍ:
«أَنَّ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ اسْتَأْذَنَا عَلِيًّا فِي الْعُمْرَةِ، فَقَالَ: لَعَلَّكُمَا تُرِيدَانِ الشَّامَ أَوِ الْعِرَاقَ؟ فَقَالا: اللَّهُمَّ غُفْرًا إِنَّمَا نَوَيْنَا الْعُمْرَةَ. فَأَذِنَ لَهُمَا فَخَرَجَا مُسْرِعِينَ وَجَعَلا يَقُولانِ: لا وَاللَّهِ مَا لِعَلِيٍّ فِي أَعْنَاقِنَا بَيْعَةٌ، وَمَا بَايَعْنَاهُ إِلا مُكْرَهِينَ تَحْتَ السَّيْفِ.» (عباس بن هشام از پدرش و او از ابی مخنف نقل کرد: که طلحه و زبیر از حضرت علی (علیه السلام) اجازه سفر به مکه برای انجام عمره را خواستند، حضرت به ایشان فرمودند: شاید شما اراده سفر به شام یا عراق را کردید؟ آن دو گفتند: خدیا توبه؛ یقینا ما قصد انجام عمره را داریم؛ پس آن حضرت به آنان اجازه داد و آن دو به سرعت از آنجا خارج شدند در حالی که بین خودشان چنین می گفتند: نه به خدا قسم، هیچ بیعتی از علی (علیه السلام) بر گردن ما نیست، و ما با او بیعت نکردیم مگر اینکه در زیر شمشیر، ناچار بودیم!
توجیه برای پیمان شکنی!
طبق نقل “زهری”، آنها برای دلیل تراشی برای شکستن بیعتشان چنین گفتند:
{قالا بعد ذلك: انما صنعنا ذلك خشيه على أنفسنا « آنها بعد از آن(ی که پیمانشان را شکستند) گفتند: یقینا ما به خاطر ترس از جانمان بیعت نموده بودیم !»}
این در حالی است که به نقل اکثر کتب تاریخی مانند “الامامة و السیاسة” و “تاریخ الامم و الملوک” و “انساب الاشراف”، امیرالمومنین(علیه السلام) اولا پیشنهاد خلافت را به آنان داده بود اما آنها که می دانستند جایگاهی مانند آن حضرت در بین مردم ندارند، دست بیعت به سوی ایشان دراز کرده و جزء اولین کسانی بودند که با آن حضرت بیعت نمودند.
چه کسی آنان را فریب داد؟
طبق نقل برخی از بزرگان شیعه مانند علامه طباطبایی در کتاب “رسالت تشریع در دنیای امروز”، یکی از بدعت ها و ظلم هایی که معاویه بن ابوسفیان در دوران حکومت خود بر اسلام و مسلمین وارد کرد، این بود که طلحه و زبیر را فریب داده و بر علیه حضرت امیر(علیه السلام) به جنگ فراخوانید و با دستور او بود که طلحه و زبیر به همراه “یعلی بن منیه”[1] در مکه جمع شده و مردم را بر ضد حضرت امیر(علیه السلام) شورانیدند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود چنین می نویسد:
{لما بويع علي علیه السلام كتب إلى معاوية: أما بعد فإن الناس قتلوا عثمان عن غير مشورة مني و بايعوني عن مشورة منهم و اجتماع فإذا أتاك كتابي فبايع لي و أوفد إلي أشراف أهل الشام قبلك .
فلما قدم رسوله على معاوية و قرأ كتابه بعث رجلا من بني عميس و كتب معه كتابا إلى الزبير بن العوام و فيه: بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ لعبد الله الزبير أمير المؤمنين من معاوية بن أبي سفيان سلام عليك أما بعد فإني قد بايعت لك أهل الشام فأجابوا و استوسقوا كما يستوسق الجلب فدونك الكوفة و البصرة لا يسبقك إليها ابن أبي طالب فإنه لا شيء بعد هذين المصرين و قد بايعت لطلحة بن عبيد الله من بعدك فأظهرا الطلب بدم عثمان و ادعوا الناس إلى ذلك و ليكن منكما الجد و التشمير أظفركما الله و خذل مناوئكما .
فلما وصل هذا الكتاب إلى الزبير سر به و أعلم به طلحة و أقرأه إياه فلم يشكا في النصح لهما من قبل معاوية و أجمعا عند ذلك على خلاف علي علیه السلام}
« زمانی که مردم با حضرت علی(علیه السلام) بیعت کردند، ایشان نامه ای به معاویه نوشتند و (بعد از سپاس و ستایش خداوند تعالی) فرمودند: همانا مردم، بدون اینکه با من مشورت کنند (و درباره کشتن یا نکشتن عثمان نظر بخواهند) عثمان را کشتند و با مشورت و اتفاق خودشان با من بیعت نمودند، پس زمانی که نامه من به تو رسید، با من بیعت کن و نیرویت را (سپاه خود را) به سوی بزرگان اهل شام (برای گرفتن بیعت با من) بفرست.
زمانی که فرستاده حضرت علی(علیه السلام) به سوی معاویه آمد و نامه ایشان را خواند، معاویه، فردی از بنی عمیس را انتخاب کرد و به همراه او، نامه ای را به سوی زبیر بن عوام فرستاد که در آن نامه چنین نوشته شده بود:
بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ، برای بنده خدا زبیر، امیر مومنان!، از جانب معاویه بن ابی سفیان: درود بر تو، اما بعد، قطعا من برای تو از اهل شام بیعت گرفتم، پس آنها پذیرفتند و جمع شدند همان طور که ابرها کنار هم جمع می شوند، پس کوفه و بصره را دریاب و مبادا که پسر ابوطالب بر تو سبقت بگیرد، که به درستی بعد از این دو شهر، هیچ چیزی (از شهر های دیگر) مهم نیست؛ و (بدان که) بعد از تو، (از مردم) برای طلحة بن عبید الله بیعت گرفتم، پس خونخواهی از عثمان را آشکار کنید و مردم را به سوی آن (خونخواهی از کشته شدن عثمان) دعوت کنید و باید در این کار، جدیت و سرعت به خرج دهید، خداوند شما را پیروز گرداند و دشمنانتان را ذلیل گرداند.
زمانی که این نامه به دست زبیر رسید، از آن خوشحال شد و طلحه را نیز از آن باخبر گردانید و نامه را به او خواند؛ پس (طلحه و زبیر) در خیرخواهی معاویه نسبت به خوشان شک نکردند و اینجا بود که بر مخالفت کردن با حضرت علی (علیه السلام) هم پیمان شدند.
به دنبال پشتوانه شرعی برای برپایی شورش
عایشه دختر ابوبکر، که از ابتدای زندگی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و امیرالمومنین(علیه السلام) و محبوبیتشان در نزد پیامبر، حسادت می ورزید،[2] پیوسته به دنبال کینه توزی با حضرت علی (علیه السلام) بود و از هر فرصتی برای زخم زدن به آن حضرت استفاده می نمود.[3]
از آنجایی که عایشه، مقام همسری شخص اول اسلام (پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله) را داشت، از جایگاه ویژه ای در میان مسلمانان برخوردار بود، و این همان چیزی بود که طلحه و زبیر، به دنبال آن بودند؛ یعنی مشروعیت بخشی و قانونمند کردن شورش خود از طریق همراه شدن همسر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) با آنان.
ابن اعثم کوفی در “الفتوح” خود چنین نقل می کند:
{وقدموا مكة وبها يومئذ عائشة وحرّضوها على الطلب بدم عثمان، وكان معها جماعة من بني أمية، فلما علمت بقدوم طلحة والزبير فرحت بذلك واستبشرت وعزمت على ما أرادت من أمرها، قال: وتكلمت بنو أمية ورفعت رؤوسها عند قدوم طلحة والزبير على عائشة ولم يزالوا يحرضوها على الطلب بدم عثمان}
«و (طلحه و زبیر به همراه عده ای که جمع کرده بودند) وارد مکه شدند، در حالی که آن زمان، عایشه در مکه بود، و او را به خونخواهی از عثمان (برای شورش) تحریک کردند، عده ای از بنی امیه هم همراه عایشه بودند، زمانی که عایشه از ورود طلحه و زبیر به مکه آگاهی یافت، خوشحال شد و آن را به فال نیک گرفت و بر آن کاری که می خواست انجامش دهد (کینه توزی و دشمنی با امیرالمومنین علیه السلام) تصمیم گرفت ؛ همچنین، بنی امیه (ای که با عایشه در مکه حضور داشتند) با ورود طلحه و زبیر به مکه، به نزد عایشه آمده و او را به خونخواهی از عثمان تشویق می کردند»
در اخبار الطوال نیز چنین آمده است:
{ولما قضى الزبير وطلحة وعائشة حجهم تآمروا في مقتل عثمان ، فقال الزبير وطلحة لعائشة : ( إن أطعتنا طلبنا بدم عثمان ) . قالت : ( وممن تطلبون دمه ؟ ) ، قالا : ( إنهم قوم معروفون ، وإنهم بطانة علي ورؤساء أصحابه ، فاخرجي معنا حتى نأتي البصرة فيمن تبعنا من أهل الحجاز ، وإن أهل البصرة لو قد رأوك لكانوا جميعا يدا واحدة معك ) . فأجابتهم إلى الخروج ، فسارت والناس حولها يمينا وشمالا.
«زمانی که زبیر و طلحه و عایشه، اعمال حج را انجام دادند، در مورد کشته شدن عثمان به مشورت پرداختند؛ در این هنگام زبیر و طلحه به عایشه گفتند: اگر از ما اطاعت کنی (و ما را همراهی کنی) ما خون عثمان را مطالبه می کنیم (که بهانه خوبی برای شورش بر علیه حضرت علی علیه السلام هست)، عایشه گفت: از چه کسی خون او را مطالبه می کنید؟ آن دو گفتند: آنان (اشاره به افرادی که با خود جمع کرده و به مکه آورده بودند) مردمی شناخته شده اند، آنان اطرافیان حضرت علی(علیه السلام) و بزرگانِ یاران او هستند، پس به همراه ما از مکه خارج شو تا با عده ای از اهل مکه که از ما پیروی می کنند به بصره برویم؛ به درستی که مردم بصره اگر تو را ببینند همگی هم پیمان و همدست با تو خواهند شد.
عایشه نیز، درخواست آنان برای خروج را پذیرفت و در حالی که سمت راست و چپ او، مردمی او را همراهی می کردند (به سمت بصره) حرکت کرد»
چرا عایشه دعوت آنان را پذیرفت؟
زبیر، شوهر خواهر عایشه بود، به همین جهت، کسی که در همراهی عایشه با طلحه و زبیر نقش بسیاری داشت، پسر زبیر، عبدالله بود که عایشه خاله او می شد؛ امیرالمومنین(علیه السلام) درباره نقش موثر عبدالله در منحرف کردن پدرش در حکمت 453 نهج البلاغه می فرماید: {مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ -عَبْدُ اللَّه}«زبير همواره با ما بود تا آن كه فرزند نامباركش عبد اللَّه، پا به جوانى گذاشت »
فراهم آوردن سپاه
حرکت به سوی بصره
با اینکه عایشه در ابتدا پیشنهاد داده بود که به سمت مدینه حرکت کنند، اما از آنجایی که آنها توان مقابله با مردم مدینه را نداشتند، و از سویی دیگر طلحه و زبیر در میان مردم بصره طرفدارانی داشتند و عبدالله بن عامر[4] نیز (به خاطر سابقه حکومت در آن شهر) یارانی در آنجا داشت، با پیشنهاد ابن عامر، قرار بر این شد که به سمت بصره حرکت کنند.
آنان قبل از حرکت، در میان مردم چنین ندا دادند :
{أَنَّ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ شَاخِصُونَ إِلَى الْبَصْرَةِ، فَمَنْ كَانَ يُرِيدُ إِعْزَازَ الإِسْلامِ وَقِتَالَ الْمُحِلِّينَ وَالطَّلَبَ بثار عثمان ومن لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مَرْكَبٌ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ جهاز فهذا جهاز وهذه نفقه…} «بدانید که ام المومنین عایشه و طلحه و زبیر، آماده حرکت به سمت بصره هستند، پس هرکس عزت و سربلندی اسلام را می خواهد و می خواهد با گناهکاران بجنگد و خوانخواهی از عثمان کند، (با ما همراه شود) و هر کس که مرکب و سواری ندارد و اسباب جنگی ندارد، پس (ببینید) این جهاز و این پول ها را» و اشاره می کردند به 600 هزار دینار و 600 شتری که یعلی بن امیه[5] و ابن عامر با خود آورده بودند.
سرانجام به نقل “انساب الاشراف”، سپاهی 3000 نفری آماده حرکت به سمت بصره شد که 900 نفر از آنان از اهل مکه و مدینه بودند.
اختلاف در میان سپاه اختلاف افکن
هنگامی که حدود یک منزل[6] از مکه دور شده بودند، برای ادامه مسیر به اختلاف افتادند. مغیره بن شعبه که منتظر فرصتی بود، هم خودش برگشت و هم افرادی از قبیله خود (قبیله ثقفی) که با آنان بودند را تحریک به بازگشت کرد؛ سعید بن عاص نیز، به مروان بن حکم طعنه زد که اگر به دنبال قاتلان عثمان هستی، کسانی که خون به گردنشان داری در همین سپاه اند و بر پشت شتران سوارند، آنان را بکشید و خود را به کشتن ندهید؛ خود سعید بن عاص نیز برگشت.[7]
پشیمانی بی فایده
در بین راه مکه به سمت بصره، آبگیری به نام “حَوأَب” وجود داشت که هنگام رد شدن سپاه از آنجا، سگ های آنجا شروع به پارس کردن کردند. با بلند شدن صدای سگ های حواب، عایشه به یاد سخنی از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) افتاد که فرموده بودند: {كأني بامرأة من نسائي تنبح عليها كلاب الحوأب، فاتقي الله أن تكوني أنت يا حميراء} «گویا میبینم زنی از میان همسرانم را که سگان حواب بر او پارس می کنند، از خشم خدا بپرهیز ای حمراء[8]، مبادا که آن زن، تو باشی»
در این هنگام، عبدالله بن زبیر که دید خاله اش، عایشه تصمیم به بازگشت گرفته، گفت: دروغ گفته هرکسی که اینجا را حواب دانسته است، (اصلا اینجا حواب نیست)؛ و با آوردن پنجاه نفر از قبیله بنی عامر، به عنوان شاهد، حرف خود را تصدیق کرد و عایشه از بازگشت، منصرف شد.
به گفته “الفتوح” این اولین شهادت “زور”(باطل و دروغ) بود که در اسلام اتفاق افتاد.
موضع دیگر همسران پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)
تاریخ نویسانی همچون “ابن اعثم کوفی” با اشاره به آیات سوره مبارکه احزاب:
{يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ … وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى} «ای همسران پیامبر! شما اگر پرهیزکاری پیشه کنید [از نظر منزلت و موقعیت] مانند هیچ یک از زنان نیستید … و در خانه هایتان قرار و آرام گیرید، و [در میان نامحرمان و کوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [که برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همه جا ظاهر می شدند] ظاهر نشوید»
این اقدام و شورش عایشه را خلاف دستور قرآن و پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) می دانند؛ اما باز هم برخی از همسران آن حضرت، از این مخالفت عایشه با قرآن، طرفداری نمودند. حفصه، دختر عمربن خطاب، یکی از همسران پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) است که هنگامی که از این قضیه با خبر شد، می خواست با عایشه همراه شود اما برادرش، عبدالله بن عمر، مانع او شد.
در مقابل، حضرت ام سلمه(علیها سلام) یکی از همسران باوفای نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله) بود که به شدت با عایشه مخالفت کرد و او را از کار بر حذر داشت. ایشان ابتدا در مکه خطاب به مردم فرمودند:
{أَيُّهَا النَّاسُ آمُرُكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَإِنْ كُنْتُمْ تَابَعْتُمْ عَلِيًّا فَارْضَوْا بِهِ فو الله مَا أَعْرِفُ فِي زَمَانِكُمْ خَيْرًا مِنْهُ.} «ای مردم، شما را به تقوای الهی دستور می دهم؛ اگر شما از حضرت علی(علیه السلام) پیروی کنید و به (دستوراتِ) ایشان راضی باشید، به خدا قسم که من در زمان شما فردی بهتر از ایشان را (برای رهبری شما) نمی شناسم»
گفتگوی ام سلمه(علیها سلام) با عایشه
طبق آنچه ابن اعثم در “الفتوح” خود نقل می کند، ام سلمه با استدلالی محکم، عایشه را به گناه بودن کارش آگاه ساخت؛ به این گفتگو توجه کنید:
{فقالت لها أم سلمة رحمة الله عليها: يا بنت أبي بكر! بدم عثمان تطلبين! والله لقد كنت من أشدّ الناس عليه، وما كنت تسميه إلا نعثلا، فما لك ودم عثمان؟ وعثمان رجل من عبد مناف وأنت امرأة من بني تيم بن مرة، ويحك يا عائشة! أعلى عليّ وابن عم رسول الله صلّى الله عليه وسلّم تخرجين وقد بايعه المهاجرون والأنصار؟
ثم جعلت أم سلمة رحمة الله عليها تذكر عائشة فضائل علي رضي الله عنه وعبد الله بن الزبير على الباب يسمع ذلك كله، فصاح بأم سلمة وقال: يا بنت أبي أمية! إننا قد عرفنا عداوتك لآل الزبير، فقالت أم سلمة: والله لتوردنّها ثم لا تصدرنّها أنت ولا أبوك! أتطمع أن يرضى المهاجرون والأنصار بأبيك الزبير وصاحبه طلحة وعلي بن أبي طالب حي وهو ولي كل مؤمن ومؤمنة ؟ فقال عبد الله بن الزبير: ما سمعنا هذا من رسول الله صلّى الله عليه وسلّم ساعة قط، فقالت أم سلمة رحمة الله عليها: إن لم تكن أنت سمعته فقد سمعته خالتك عائشة وها هي فاسألها! فقد سمعته صلّى الله عليه وسلّم يقول: «علي خليفتي عليكم في حياتي ومماتي فمن عصاه فقد عصاني» . أتشهدين يا عائشة بهذا أم لا؟ فقالت عائشة: اللهم نعم! قالت أم سلمة رحمة الله عليها: فاتقي الله يا عائشة في نفسك واحذري ما حذرك الله ورسوله صلّى الله عليه وسلّم، ولا تكوني صاحبة كلاب الحوأب، ولا يغرنك الزبير وطلحة فإنهما لا يغنيان عنك من الله شيئا.}
«حضرت ام سلمه(علیها سلام) به عایشه گفت: ای دختر ابوبکر، تو خونخواهی از عثمان میکنی؟ به خدا قسم که تو از شدید ترین مردم(در دشمنی) با او بودی؛ تو او را “نعثل”[9] نامیدی ! تو را چه به خونخواهی از عثمان؟ عثمان مردی از تبار عبدمناف بود و تو زنی از قبیله بنی تیم بن مره؛ وای بر تو ای عایشه، آیا بر علی(علیه السلام) و پسرعموی پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) شورش میکنی در حالی که مهاجرین و انصار با او بیعت نموده اند؟
سپس ام سلمه(علیها سلام) پیوسته از فضائل و ویژگی های حضرت علی(علیه السلام) به عایشه یادآور می شد و در این هنگام، عبید الله بن زبیر، بر درب اتاق بوده و تمام این مطالب را می شنید؛ سپس (عبدالله بن زبیر) بر سر ام سلمه(علیها سلام) فریاد کشید و گفت: ای دختر ابی امیه، یقینا ما از دشمنی تو با آل زبیر باخبریم؛ ام سلمه(علیها سلام) فرمود: به خدا قسم، تو او را به این آبشخور (شورش بر علیه امام زمانش) وارد کردی اما نه تو و نه پدرت نمیتوانید او را از کارش بازدارید؛ آیا به طمع افتادی که مهاجرین و انصار به (خلافت و رهبری) پدرت زبیر و دوستش طلحه، رضایت دهند در حالی که علی بن ابیطالب(علیه السلام) زنده است و اوست که مولای هر مرد و زن مومنی است؟ عبدالله بن زبیر گفت: ما هرگز چنین سخنانی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشنیدیم؛ ام سلمه(علیها سلام) پاسخ دادند: اگر تو نشنیدی، خاله ات عایشه این مطالب را شنیده است، این تو و این خاله ات، از او بپرس! به درستی که شنیده است از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) که ایشان می فرمود: علی (علیه السلام) جانشین من بر شما است هم در زمان زندگانی من و هم بعد از من، پس هرکس که از او نافرمانی کند از من نافرمانی کرده است! ای عایشه آیا به این مطلب شهادت می دهی یا نه؟ عایشه گفت به خدا قسم بله؛ سپس ام سلمه(علیها سلام) فرمود: پس ای عایشه از خدا بترس و برحذر باش از آن چیزی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تو را از آن برحذر داشت و آن زنی که سگان حواب بر او پارس می کنند نباش! و به هوش باش، مبادا زبیر و طلحه تو را فریب دهند که به درستی، آنها تو را از (عذاب) خدا ایمن نمی دارند. »
اطلاع رسانی ام سلمه به امیرالمومنین(علیه السلام)
وقتی که ام سلمه(علیها سلام) اصرار عایشه را بر شورش علیه آن حضرتدید، نامه ای به امیرالمومنین(علیه السلام) نوشت و ایشان را از این قضیه باخبر نمود و همچنین فرزند خود، عمر را به یاری آن حضرت راهی کرد.
موقعیت حضرت امیر (علیه السلام) به هنگام باخبر شدن از شورش
همانطور که گفته شد، هنگامی که مردم با آن حضرت بیعت کردند و ایشان قدرت را به دست گرفتند، نامه ای به معاویه نوشته و او را به بیعت با خود فراخواندند. معاویه علم مخالفت را برداشت و اعلام جنگ با آن حضرت را کرد. امام به همراه یارانش آماده لشکر کشی به سمت شام بودند که خبر مخالفت و شورش مردم مکه به مدینه رسید. تاریخ طبری بیانات حضرت را خطاب به مردم چنین نقل می کند:
{فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ لِظَالِمِ هَذِهِ الأُمَّةِ الْعَفْوَ وَالْمَغْفِرَةَ، وَجَعَلَ لِمَنْ لَزِمَ الأَمْرَ وَاسْتَقَامَ الْفَوْزَ وَالنَّجَاةَ، فَمَنْ لَمْ يَسَعْهُ الْحَقُّ أَخَذَ بِالْبَاطِلِ أَلا وَإِنَّ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَأُمَّ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سُخْطِ إِمَارَتِي، وَدَعَوُا النَّاسَ إِلَى الإِصْلاحِ، وَسَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخْفَ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ، وَأَكُفُّ إِنْ كَفُّوا، وَأَقْتَصِرُ عَلَى مَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ] .
ثُمَّ أَتَاهُ أَنَّهُمْ يُرِيدُونَ الْبَصْرَةَ لِمُشَاهَدَةِ النَّاسِ وَالإِصْلاحِ، فَتَعَبَّى لِلْخُرُوجِ إِلَيْهِمْ، وَقَالَ: إِنْ فَعَلُوا هَذَا فَقَدِ انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَمَا كَانَ عَلَيْهِمْ فِي الْمُقَامِ فِينَا مَئُونَةٌ وَلا إِكْرَاهٌ …} «پس حضرت فرمودند: به درستی که خداوند عزوجل، برای ظالم این امت، بخشش و مغفرت را قرار داده است، و برای کسی که پای این امر(اطاعت از امام حق) بماند و استقامت کند، رستگاری و نجات را قرار داده است، پس کسی که نمیتواند حق را بپذیرد، به باطل چنگ می زند؛ آگاه باشید که طلحه و زبیر و ام المومنین(عایشه) بر نارضایتی از حکومت من گرد هم آمدند، و مردم را (به خیال خودشان) به سمت اصلاح و (از میان برداشتن خلیفه) دعوت کردند؛ و من تا زمانی که بر همبستگی شما نترسم، (و از اختلاف نکردنتان مطمئن باشم) صبر می کنم و منصرف می شوم (از مجازتشان) اگر آنها منصرف شوند (از دشمنی و مخالفتشان) و بر آنچه از آنها بر من رسیده است اکتفا می کنم (و کاری به آنها ندارم تا زمانی که بر علیه حکومت دست به کاری نزنند)
سپس به ایشان خبر رسید که آنان قصد حرکت به سمت بصره را دارند تا مردم را ببینند و به برکنار زدن خلیفه دعوت کنند؛ در این هنگام، آن حضرت آماده حرکت به سمت آنها شد و فرمود: اگر این کار (جنگ با خلیفه مسلمانان) را انجام دهند، به درستی که نظام مسلمانان از بین خواهد رفت، و به درستی که در مورد این قیام آنها بر علیه ما، بر آنان سختی و اجباری نیست (کسی آنان را مجبور به دشمنی با من نکرده است) »
ورود به بصره
با فرمان عایشه، اولین کسی که مخفیانه و با نامه عایشه وارد بصره شده، عبدالله عامر بود؛ او وارد شد تا قبل از اینکه مردم شهر، متوجه ورود کاروان شوند، با سران و بزرگان بصره ملاقات کند و از آنها برای عایشه بیعت بگیرد.
فرماندار امیرالمومنین (علیه السلام) در بصر، عثمان بن حنیف بود؛ وقتی از ورود کاروان جمل، به ابتدای بصره آگاه شد، دو نفر به نام های “عمران بن حصین” و “ابوالاسود دوئلی” را به نزد عایشه فرستاد، تا علت گردآوری سپاه و شورش او بر امیرالمومنین(علیه السلام) را بپرسد.
ملاقات عایشه با فرستادگان فرماندار بصره، در نزدیکی “حفر ابوموسی” صورت گرفت و این گفتگو را تاریخ طبری چنین نقل می کند:
دلیل تراشی برای شورش بر علیه خلیفه بیعت شده!
{فَقَالَتْ: وَاللَّهِ مَا مِثْلِي يَسِيرُ بِالأَمْرِ الْمَكْتُومِ وَلا يُغَطِّي لِبَنِيهِ الْخَبَرَ إِنَّ الْغَوْغَاءَ مِنْ أَهْلِ الأَمْصَارِ وَنُزَّاعَ الْقَبَائِلِ غَزَوْا حَرَمَ رَسُولِ الله ص وَأَحْدَثُوا فِيهِ الأَحْدَاثَ، وَآوَوْا فِيهِ الْمُحْدِثِينَ، وَاسْتَوْجَبُوا فِيهِ لَعْنَةَ اللَّهِ وَلَعْنَةَ رَسُولِهِ، مَعَ مَا نَالُوا مِنْ قَتْلِ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ بِلا تِرَةٍ وَلا عُذْرٍ، فَاسْتَحَلُّوا الدَّمَ الْحَرَامَ فَسَفَكُوهُ، وَانْتَهَبُوا الْمَالَ الْحَرَامَ، وَأَحَلُّوا الْبَلَدَ الْحَرَامَ، وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ، وَمَزَّقُوا الأَعْرَاضَ وَالْجُلُودَ، وَأَقَامُوا فِي دَارِ قَوْمٍ كَانُوا كَارِهِينَ لِمُقَامِهِمْ ضَارِّينَ مُضِرِّينَ، غَيْرُ نَافِعِينَ وَلا مُتَّقِينَ، لا يَقْدِرُونَ عَلَى امْتِنَاعٍ وَلا يأمنون، فَخَرَجْتُ فِي الْمُسْلِمِينَ أُعْلِمُهُمْ مَا أَتَى هَؤُلاءِ الْقَوْمُ وَمَا فِيهِ النَّاسُ وَرَاءَنَا، وَمَا يَنْبَغِي لَهُمْ أَنْ يَأْتُوا فِي إِصْلاحِ هَذَا وقرأت: «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ» نَنْهَضُ فِي الإِصْلاحِ مِمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وجل وامر رسول الله ص، الصَّغِيرَ وَالْكَبِيرَ وَالذَّكَرَ وَالأُنْثَى، فَهَذَا شَأْنُنَا إِلَى مَعْرُوفٍ نَأْمُرُكُمْ بِهِ، وَنَحُضُّكُمْ عَلَيْهِ، وَمُنْكَرٍ نَنْهَاكُمْ عَنْهُ، وَنَحُثُّكُمْ عَلَى تَغْيِيرِهِ.}
«عایشه گفت: به خدا قسم، کسی مثل من، با پنهان کاری، کار خود را انجام نمی دهد و خبر را بر فرزندانش نمی پوشاند؛ به درستی که اوباشی از شهر های مختلف و ستیزه کنندگان قبیله ها، بر حرم (اهل بیت) رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ریختند و حادثه هایی در آن انجام دادند و در آن خانه، بدعت گزاران در دین را جای دادند، و (با این کار خود) سزاوار لعنت خدا و لعنت رسول او بر خود شدند؛ به علاوه اینکه با حرکت خود، امام مسلمانان (عثمان بن عفان) را بدون گناه و عذری به قتل رساندند؛ پس (با این کارشان) خون محترمی را حلال شمرده و بر زمین ریختند، و اموال بیت المال را به حرام بردند و حرمت شهر و کشور اسلامی را از بین بردند و سرشناسان و بزرگان را کشتند و در خانه های کسانی که نمی خواستند آنها را به آنجا راه دهند به زور وارد شدند در حالی که هم وجود ضرر به آنها بود و هم به آنها ضرر های دیگری وارد می کردند، نه از خدا پرهیز می کردند و نه به آنها منفعتی می رساندند، (و صاحبان آن خانه ها) نه توان مقابله با آنها را داشتند و نه از دشمنی آنها ایمنی داشتند؛ پس (به خاطر انتقام گرفتن از این جنایات، من عایشه) به همراه عده ای از مسلمین قیام کردم تا به مسلمانان اعلام کنم و آنها را با خبر سازم از آنچه آن قوم انجام دادند و آنچه که بر مردم در پشت سر ما می گذرد و آنچه که شایسته است مسلمانان برای اصلاح این جنایات انجام دهند، و سپس این آیه را تلاوت کرد: [در بسیاری از رازگویی های آنان خیری نیست، جز کسی که از این طریق به صدقه، یا کار نیک، یا اصلاح در میان مردم فرمان دهد] و ما می خواهیم کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه وآله) دستور داده اند از کوچک و بزرگ و مرد و زن، برانگیزیم (برای جهاد در راه خدا تشویقشان کنیم) و کار ما این است که شما را به سوی معروف (خوبی ها) دعوت می کنیم و شما را بر انجام آن تشویق می کنیم و شما را از منکر (بدی و زشتی) باز می داریم و شما را بر تغییر دادن آن منکر تحریک می کنیم »
عمران بن حصین و ابوالاسود دوئلی نیز به عایشه گوشزد کردند که طبق دستور صریح قرآن ، باید مانند دیگر همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله) در خانه بمانی؛ همچنین طلحه و زبیر را به برگشت و منصرف شدن از شورش، نصیحت کردند و بیعت آنان با امیرالمومنین (علیه السلام) را یادآور شدند اما آن دو اینگونه پیمان شکنی خود را توجیه کردند که ما از روی اجبار و از ترس شمشیر بیعت کرده بودیم.
فرستادگان وقتی از برگرداندن آنها نا امید شدند، به نزد عثمان بن حنیف برگشتند.
اقدامات شورشیان در بصره
فرماندار بصره که به دستور امیرالمومنین(علیه السلام) وظیفه داشت تا اگر سپاهیان جمل (نام شتری که عایشه بر آن سوار بود جمل بود)، از تصمیم خود منصرف نشدند، در مقابل آنها بایستد، به مردم فرمان آماده باش صادر کرد.
عایشه و سپاه او، وارد یکی از شهر های بزرگ بصره به نام “مِربَد” شدند. در اینجا با تحریک های طلحه و زبیر و سخنان عایشه که در کجاوه ای بر شتر سرخ مو نشسته و با صدای بلند خونخواهی از عثمان را میکرد، عده ای مردم این شهر به آنان پیوستند.
اختلاف افکنی میان مردم بصره
دو دستگی میان مردم ایجاد شد و عده ای هنوز هم طرفدار فرماندار خود مانده و عده ای به شورشیان پیوستند.
سپاه سواره عثمان بن حنیف با فرماندهی “حکیم جبله” به مقابله با شورشیان جمل می پرداخت و مردم این شهر که با هم دشمن شده بودند، از پشت بام های خانه هایشان به یکدیگر سنگ می انداختند.
جنگ شروع شده میان آنان تا ظهر فردای آن روز طول کشید و لشکریان عثمان بن حنیف با اصحاب جمل، در مکانی به نام “زابوقه” از شهری به نام “مدینه الارزاق” که در نزدیکی بصره بود اتفاق افتاد و منجر به کشته شدن بسیاری از سپاهیان هردو گروه شد.
نتیجه این جنگ دو روزه این شد که یاران عایشه، فرماندار بصره را به صلح فراخواندند و باهم پیمان نامه ای بستند که شخصی به نام “کعب بن سور” را به همراه نامه ای به مدینه بفرستند.
صلح بین دو گروه
متن نامه را “ابن جریر طبری” چنین نقل می کند:
{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَيْهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ، وَعُثْمَانُ بْنُ حُنَيْفٍ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ.
إِنَّ عُثْمَانَ يُقِيمُ حَيْثُ أَدْرَكَهُ الصُّلْحُ عَلَى مَا فِي يَدِهِ، وَإِنَّ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ يُقِيمَانِ حَيْثُ أَدْرَكَهُمَا الصُّلْحُ عَلَى مَا فِي أَيْدِيهِمَا، حَتَّى يَرْجِعَ أَمِينُ الْفَرِيقَيْنِ وَرَسُولُهُمْ كَعْبُ بْنُ سُورٍ مِنَ الْمَدِينَةِ وَلا يُضَارُّ وَاحِدٌ مِنَ الْفَرِيقَيْنِ الآخَرَ فِي مَسْجِدٍ وَلا سُوقٍ وَلا طَرِيقٍ وَلا فُرْضَةٍ، بَيْنَهُمْ عَيْبَةٍ مَفْتُوحَةٍ حَتَّى يَرْجِعَ كَعْبٌ بِالْخَبَرِ، فَإِنْ رَجَعَ بِأَنَّ الْقَوْمَ أَكْرَهُوا طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ فَالأَمْرُ أَمْرُهُمَا، وَإِنْ شَاءَ عُثْمَانُ خَرَجَ حَتَّى يَلْحَقَ بِطِيَّتِهِ، وَإِنْ شَاءَ دَخَلَ مَعَهُمَا، وَإِنْ رَجَعَ بِأَنَّهُمَا لَمْ يُكْرَهَا فَالأَمْرُ أَمْرُ عُثْمَانَ، فَإِنْ شَاءَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ أَقَامَا عَلَى طَاعَةِ عَلِيٍّ وَإِنْ شَاءَا خَرَجَا حَتَّى يَلْحَقَا بِطِيَّتِهِمَا، وَالْمُؤْمِنُونَ أَعْوَانُ الْفَالِحِ مِنْهُمَا.}
«بسم الله الرحمن الرحیم؛ این پیمان نامه ای است طلحه و زبیر و مومنان و مسلمانان همراهشان، مطابق با آن با عثمان بن حنیف و مومنان و مسلمانانی که همراه وی بودند قرار گذاشته اند؛ به درستی که عثمان در بصره می ماند همانجا که صلح به دست او بوده بماند و طلحه و زبیر هم در بصره می مانند همانجا که صلح به دست آنها بوده، تا زمانی که فردی که امین و فرستاده هر دو گروه است به نام “کعب بن سور” از مدینه برگردد و (طبق این پیمان نامه توافق کردند) که هیچ کدام از دو گروه به دیگری ضرر نرسانند، نه در مسجد و نه در بازار و نه در مسیر و نه در هیچ فرصتی و نه در هیچ آبگاهی و مزاحم دیگری نشود و آرامش در میان است تا زمانی که کعب با خبر برگردد؛ پس اگر کعب برگشت به همراه این خبر که مردم مدینه، طلحه و زبیر را (به بیعت با امیرالمومنین علیه السلام) اجبار کرده اند (و آنها از روی اختیار بیعت نکرده بودند پس بیعت شکنی هم در کار نیست)، دستور دستور آنهاست و اگر عثمان می خواهد (از بصره) خارج شود و به مقصد خویش بپیوندد و اگر می خواهد، با طلحه و زبیر همراه شود، پس اگر نامه رسان خبر آورد که طلحه و زبیر مجبور نیستند (که با امیرالمومنین علیه السلام بیعت کنند) پس دستور، دستور عثمان است و اگر طلحه و زبیر خواستند، با حضرت علی(علیه السلام) بیعت می کنند و اگر خواستند از بیعت او خارج می شوند و به مقصد (و کارهای خود) می پردازند و مومنان، از آن گروهی پیروی می کنند که رستگار باشند»
شکستن صلح تازه در دو روز!
بعد از بستن پیمان صلح نامه، طلحه و زبیر و پیروان آنها، همانطور که بیعت و پیمان خود با امیرالمومنین(علیه السلام) را شکستند، پیمان خود با عثمان بن حنیف را هم زیر پا گذاشته و از ترس اینکه مبادا حضرت علی(علیه السلام) با لشکر خود سر به رسد، برخلاف آنچه در صلح نامه توافق کرده بودند عمل کردند؛ طبق آنچه منابعی مانند “الامامة و السیاسة”، “جمل من انساب الاشراف”، “تاریخ طبری” نقل کرده اند، شبانه به مسجد حمله کرده و عثمان بن حنیف را در حالی که در نماز بود، دستگیر کردند.
در ابتدا دستور قتل او توسط عایشه صادر شده بود اما از این تصمیم برگشته و او را زندانی نمودند؛ چهل تازیانه بر او زدند و به دستور طلحه، تمام موهای سر و صورت و ریش و ابروها و پلک هایش را کندند.
طلحه و زبیر، گزارش کارهایی که کرده بودند و بلاهایی که بر سر عثمان بن حنیف آورده بودند را به عایشه رساندند، او هم دستور داد که دیگر او را آزاد کنید تا هرجایی که می خواهد برود.
غارت بیت المال
بعد از آن، عبدالله بن زبیر به همراه جمعی از اصحاب جمل، به سمت دارالاماره (قصر خلیفه) و بیت المال یورش بردند و تمام آن چهل نفری که نگهبان خزانه دولت بودند را کشتند و بیت المال را تاراج کرده و هر می توانستند از آن برای خود برداشتند.
جنگ جمل اصغر (نمونه ای کوچک از جنگ جمل)
برخی از بزرگان اهل سنت مانند “ابن ابی الحدید معتزلی” در شرح نهج البلاغه خود از جنگ جمل اصغر یاد می کند. در این واقعه است که یکی از اصحاب امیرالمومنین(علیه السلام) به نام “حکیم بن جبله” که گفته می شود ایشان کارگزار حضرت در بصره بوده، به شهادت می رسند. این ماجرا را به نقل از کتاب “تاریخ الرسل و الملوک” ببینید:
{وَبَلَغَ حَكِيمَ بْنَ جَبَلَةَ مَا صُنِعَ بِعُثْمَانَ، فَقَالَ: لَسْتُ أَخَافُ اللَّهَ إِنْ لَمْ انصره، فَجَاءَ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ وَبَكْرِ بْنِ وَائِلٍ وَأَكْثَرُهُمْ عَبْدُ الْقَيْسِ، فَأَتَى ابْنُ الزبير مدينه الرزق، فقال: مالك يَا حَكِيمُ؟ قَالَ: نُرِيدُ أَنْ نَرْتَزِقَ مِنْ هَذَا الطَّعَامِ، وَأَنْ تُخَلُّوا عُثْمَانَ فَيُقِيمَ فِي دَارِ الإِمَارَةِ عَلَى مَا كَتَبْتُمْ بَيْنَكُمْ حَتَّى يَقْدَمَ عَلِيٌّ، وَاللَّهِ لَوْ أَجِدُ أَعْوَانًا عَلَيْكُمْ أَخْبُطُكُمْ بِهِمْ مَا رَضِيتُ بِهَذِهِ مِنْكُمْ حَتَّى أَقْتُلَكُمْ بِمَنْ قَتَلْتُمْ، وَلَقَدْ أَصْبَحْتُمْ وَإِنَّ دِمَاءَكُمْ لَنَا لَحَلالٌ بِمَنْ قَتَلْتُمْ مِنْ إِخْوَانِنَا، أَمَا تَخَافُونَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ! بِمَ تَسْتَحِلُّونَ سَفْكَ الدماء! قال: بدم عثمان ابن عفان، قَالَ: فَالَّذِينَ قَتَلْتُمُوهُمْ قَتَلُوا عُثْمَانَ! أَمَا تَخَافُونَ مَقْتَ اللَّهِ؟
فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ: لا نَرْزُقُكُمْ مِنْ هَذَا الطَّعَامِ، وَلا نخلى سبيل عثمان ابن حُنَيْفٍ حَتَّى يَخْلَعَ عَلِيًّا، قَالَ حَكِيمٌ: اللَّهُمَّ إِنَّكَ حَكَمٌ عَدْلٌ فَاشْهَدْ وَقَالَ لأَصْحَابِهِ: إِنِّي لَسْتُ فِي شَكٍّ مِنْ قِتَالِ هَؤُلاءِ، فَمَنْ كَانَ فِي شَكٍّ فَلْيَنْصَرِفْ وَقَاتَلَهُمْ فَاقْتَتَلُوا قِتَالا شديدا، وضرب رجل ساق حكيم فَأَخَذَ حَكِيمٌ سَاقَهُ فَرَمَاهُ بِهَا، فَأَصَابَ عُنُقَهُ فَصَرَعَهُ وَوَقَذَهُ ثُمَّ حَبَا إِلَيْهِ فَقَتَلَهُ وَاتَّكَأَ عَلَيْهِ، فَمَرَّ بِهِ رَجُلٌ فَقَالَ: مَنْ قَتَلَكَ؟ قَالَ: وِسَادَتِي، وَقُتِلَ سَبْعُونَ رَجُلا مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ }
« خبر آنچه که با عثمان بن حنیف کرده بودند به حکیم بن جبله رسید، با شنیدن این خبر گفت: از خدا نمی ترسم اگر او را یاری نکنم؛ پس به همراه دو قبیله “بکر بن وائل“ و “عبدالقیس” که بیشترشان از قبیله عبدالقیس بودند به راه افتاد؛ در محل مدینه الرزق، به عبدالله زبیر رسیدند، ابن زبیر به او گفت: چه می خواهی ای حکیم؟ او گفت: میخواهیم از این غذا (بیت المال مسلمین که تصرف کردید) استفاده کنیم، و اینکه عثمان را آزاد کنی تا طبق پیمان نامه ای که بستید، به دارالاماره برگردد و آنجا بماند تا امیرالمومنین(علیه السلام) (به بصره) برسد؛ به خدا قسم اگر یاورانی بر علیه شما (که با کمک آنها با شما بجنگم) پیدا میکردم، شما را به وسیله آنها از میان برمی داشتم؛ و راضی نمی شدم به این مقدار تا اینکه شما را در ازای کسانی که کشتید، به قتل برسانم؛ در حالی امروز را شروع کردید که خون شما بر ما حلال است به خاطر برادرانی از ما که آنها را کشتید؛ آیا از خدای عزوجل نمی ترسید؟ با چه دلیلی ریختن خون (برادرانمان را) حلال شمردید؟
عبدالله بن زبیر پاسخ داد: به دلیل خونخواهی از عثمان بن عفان!
حکیم در جواب گفت: پس شما کسانی را کشتید که آنها عثمان را کشته بودند؟ آیا از خشم الهی نمی ترسید؟
عبدالله بن زبیر در جواب او گفت: شما را از این غذا نخواهیم داد، و تا زمانی که عثمان بن حنیف، علی (علیه السلام) را خلع نکند (و از بیعت با او برنگردد) او را آزاد نخواهیم کرد؛
در این هنگام، حکیم گفت: خداوندا، تو خود شاهد و عادلی پس شاهد باش؛ و رو به سوی یاران خود کرد و گفت: من در (درست بودن) جنگ با این افراد، تردیدی ندارم، پس هرکس که در دلش شک دارد برگردد؛
و شروع کرد به جنگیدن (با اصحاب جمل) و جنگ شدیدی میان آنها در گرفت، مردی ضربتی بر ساق پای او وارد کرد، (و پای او جدا شد) او پای خود را برداشت و با آن (به سمت دشمن) پرتاب کرد و آن (پای حکیم) به گردن آن مرد برخورد کرد و او را به زمین افکند و به مرگ نزدیک ساخت، سپس حکیم به آن مرد نزدیک شد و او را کشت و بر جسد او تکیه کرد؛ در این هنگام کسی از او سوال کرد چه کسی تو را کشت؟ گفت: تکیه گاهم (همین مردی که به او تکیه کردم) (و با همین جراحت به شهادت رسید) و به همراه او هفتاد نفر از قبیله عبدالقیس کشته شد.»
فراخوانی سپاه بیشتر برای ادامه جنایت!
به نقل از انساب الاشراف، سران شورش بر علیه حضرت علی(علیه السلام)، در میان تمام مردم بصره اعلام کردند که باید از تمام کسانی که در قتل عثمان بن عفان شرکت داشته اند، انتقام گرفته شود و در پی آن، نامه هایی به شهرهای مدینه و کوفه و شام نوشتند و آنها را از اقدامات خود باخبر ساخته و ادعا کردند که قاتلین عثمان بن عفان را قصاص کردند؛ و از مردم این شهر ها خواستند که آنها هم همین اقدامات را در پیش بگیرند.
عایشه نیز نامه هایی به اهالی مدینه و یمامه نوشت و آنها را به حمایت از خود دعوت نمود. همچنین در نامه ای که به اهل کوفه نوشت، جنایات خود را توجیه کرده و اعلام داشت: برای کشتن کسانی که آنها را به قتل رساندیم دلیل داشتیم؛ ما حدود 26 روز در بصره ماندیم و در این مدت مردم آن را به اجرای دستورات الهی فرا خواندیم و از آنان خواستیم که باعث خونریزی نشوند؛ اما آنان نپذیرفته و خیانت کردند و خداوند هم کسانی که در قتل عثمان دست داشته اند را یکجا جمع نموده و از آنان انتقام گرفت! پس شما از کشندگان عثمان بن عفان چشم پوشی نکنید.
اقدامات امیرالمومنین (علیه السلام) قبل از حرکت به سمت بصره
هنگامی که خبر جنایات اصحاب جمل به امیرالمومنین(علیه السلام) رسید، مردم را به یاری خود فرا خواند.
دعوت مردم مدینه به جنگ با اصحاب جمل
سخنان آن حضرت در خطبه 169 نهج البلاغه چنین آمده است:
{إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولًا هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لَا يَهْلِكُ عَنْهُ إِلَّا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا، وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَكْرَهٍ بِهَا؛ وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ ثُمَّ لَا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.
إِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ، فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا الرَّأْيِ انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا. وَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ الْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِهِ.}
«همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار بر انگيخت، هلاك نمی شود جز كسى كه تبهكار است و بدانيد كه بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاك كننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد؛ و همانا حكومت الهى حافظ امور شماست، بنابر اين زمام امور (سرپرستی و اداره کارهای) خود را بى آن كه نفاق (دو رویی) نشان دهید يا كراهتى داشته باشيد به دست امام خود بسپاريد؛ به خدا سوگند اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خداوند، دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.
همانا این افراد (پیمان شکنان و اصحاب جمل) به جهت نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوستند، و من تا آنجا كه براى وحدت اجتماعى شما احساس خطر نكنم صبر خواهم كرد، زيرا آنان اگر براى اجراى اهدافشان فرصت پيدا كنند، نظام جامعه اسلامى متزلزل (بی ثبات) مى شود؛ آنها از روى حسادت بر كسى كه خداوند حكومت را به او بخشيده است به طلب دنيا برخاسته اند؛ مى خواهند كار را به گذشته باز گردانند (و همان ناعدالتی های خلفای قبلی را انجام دهند).
حقّى كه شما به گردن ما داريد، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قيام به حق و بر پاداشتن سنّت اوست»
آن حضرت قبل از آنکه از مدینه به سمت بصره حرکت کند، “سهل بن حنیف انصاری” را جانشین خود در مدینه نمودند.
بنابه گفته “مروج الذهب”، ایشان با همان سپاه 700 نفری که میخواستند برای جنگ با معاویه به شام بروند، به سمت شورشیان حرکت کردند تا شاید آنان را بازگرداند؛ هنگامی یک فرسخ از مدینه دور شدند در محلی به نام “ربذه” با خبر شدند که شورشیان از آن محل دور شدند؛ امام برای اینکه یارانی از قبیله “طی” به ایشان بپیوندند و سلاح و ابزار جنگی از مدینه به آنان برسد، چند روزی در ربذه ماندند.
دعوت مردم کوفه به جهاد
فرماندار کوفه در آن هنگام، ابوموسی اشعری بود که حضرت علی(علیه السلام)، “هاشم بن عتبه” که به “مرقال” (سریع) معروف بود را به همراه نامه ای به سمت او فرستاد. ابو موسی نه تنها از فرمان حضرت امیر(علیه السلام) برای بسیج کردن مردم کوفه سرپیچی کرد، بلکه فرستاده امام را تهدید به زندانی کرد و این وضعیت پیش آمده (حرکت حضرت به سمت بصره) را فتنه ای نامید که خودش را در آن شریک نخواهد کرد.
به دنبال این نافرمانی، امیرالمومنین(علیه السلام) عبدالله بن عباس و محمد بن ابی بکر را به کوفه فرستاد تا ابو موسی اشعری را برکنار کرده و به جای او “قرضة بن کعب انصاری” را منصوب نمایند.
سپس امیرالمومنین(علیه السلام) فرزند ارشد خود، امام مجتبی(علیه السلام) را به چندین نفر از اصحاب خود: را از امام حسن(علیه السلام) و عمار یاسر را به همراه نامه ای به سمت کوفه فرستاد تا آنان را برای مقابله با اصحاب جمل تجهیز کند. آنان وارد مسجد کوفه شده نامه حضرت را برایشان قرائت کردند:
{مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ بِالْکُوفَةِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی خَرَجْتُ مَخْرَجِی هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِیاً وَ إِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیَّ فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا إِلَّا نَفَرَ إِلَیَّ فَإِنْ کُنْتُ مَظْلُوماً أَعَانَنِی وَ إِنْ کُنْتُ ظَالِماً اسْتَعْتَبَنِی وَ السَّلَامُ}
«از بنده خدا علی امیرالمؤمنین به مسلمانان کوفه. اما بعد: من (جهت مبارزه با پیمان شکنان) خروج کرده ام. در این مورد یا ظالم هستم و یا اینکه بر من ظلمی شده است. یا طغیان نمودهام و یا اینکه مورد طغیان واقع شده ام. به خدا قسم میدهم مردی را که این نامه من به او برسد که به سوی من بشتابد، اگر مورد ظلم واقع شدهام مرا یاری کند و اگر ظلم کردهام خواستار عذرخواهی من شود. با درود.»
از ربذه به ذی قار
سپس حضرت به سمت ذی قار حرکت کرد؛ آنجا بود که عثمان بن حنیف با آن وضعیتی که اصحاب جمل بر سرش آورده بودند به نزد ایشان آمد و حضرت از او دلجویی کرده و فرمودند: به خیر و پاداش رسیدی.
در این توقفگاه، لشکری 9000 نفری از مردم کوفه که توسط امام مجتبی(علیه السلام) تشویق به جنگ شده بودند به امیرالمومنین(علیه السلام) پیوستند.
از “قبیله عبدالقیس” و “ربیعه” که در بصره بودند، حدود 2000 نفر (یا به قولی 3000 نفر) به امام پیوستند و به نقل از کتاب “الجمل” از شیخ مفید، حضرت با سپاهی 12000 نفری به سمت بصره به راه افتادند.
تعداد لشکریان امام
آن طور که منابع نقل می کنند، سپاهیان هفتگانه زیر از حضرت امیر(علیه السلام) کناره گرفته و به عایشه و پیروان او پیوستند:
و برخی از قبایل نیز مانند قبیله “احنف بن قیس” از هر دو طرف فاصله گرفتند؛ اما در نهایت سپاه آن حضرت،طبق نقل طبری، به 20000 نفر رسید.
مستقر شدن دو لشکر در بصره
لشکر امیرالمومنین(علیه السلام) از سمت منطقه ای به نام “طف” وارد بصره شد و در مکانی به نام “زاویه” چند روزی اقامت کرده و سپس به مسیر خود برای مقابله با سپاهیان جمل ادامه دادند.
لشکریان طلحه و زبیر نیز از “فرضه” به راه افتادند و طبق نقل طبری، در نزدیکی قصر عبیدالله زیاد به یکدیگر رسیدند.
تلاش حضرت امیر(علیه السلام) برای جلوگیری از جنگ
آن حضرت تمام تلاش خود را برای اینکه این جنگ اتفاق نیفتد انجام دادند؛ آن حضرت با نوشتن نامه هایی به سران فتنه، در جهت منصرف کردن آنها از شروع جنگ تلاش کردند.
آن حضرت در نامه 54 نهج البلاغه، خطاب به طلحه و زبیر چنین فرمودند:
نامه به طلحه و زبیر
{أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ اَلنَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي وَ إِنَّ اَلْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لاَ لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اَللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا اَلسَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا اَلطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِكُمَا اَلْمَعْصِيَةَ وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقِّ اَلْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيَّةِ وَ اَلْكِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلاَ فِيهِ كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ اِمْرِئٍ بِقَدْرِ مَا اِحْتَمَلَ فَارْجِعَا أَيُّهَا اَلشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ اَلْآنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا اَلْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ اَلْعَارُ وَ اَلنَّارُ وَ اَلسَّلاَمُ}
«پس از ياد خدا و درود! شما مىدانيد (گر چه پنهان مىداريد) كه من براى حكومت در پى مردم نرفته، تا آنان به سوى من آمدند، و من قول بيعت نداده تا آن كه آنان با من بيعت كردند، و شما دو نفر از كسانى بوديد كه مرا خواستند و بيعت كردند، همانا بيعت عموم مردم با من نه از روى ترس قدرتى مسلّط بود، و نه براى به دست آوردن متاع دنيا، اگر شما دو نفر از روى ميل و انتخاب بيعت كرديد تا دير نشده (از راهى كه در پيش گرفتهايد) باز گرديد، و در پيشگاه خدا توبه كنيد. و اگر در دل با اكراه بيعت كرديد خود دانيد، زيرا اين شما بوديد كه مرا در حكومت بر خويش راه داديد، اطاعت از من را ظاهر، و نافرمانى را پنهان داشتيد
به جانم سوگند! شما از ساير مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقيده و پنهان كارى نيستيد، اگر در آغاز بيعت كنار مىرفتيد (و بيعت نمىكرديد) آسانتر بود كه بيعت كنيد و سپس به بهانه سرباز زنيد؛ شما پنداشتهايد كه من كشندۀ عثمان مىباشم، بياييد تا از مردم مدينه، كسى بين من و شما داورى كنند، آنان كه نه از من طرفدارى كرده و نه به يارى شما برخاسته، سپس هر كدام به اندازۀ جرمى كه در آن حادثه داشته، مسؤوليّت آن را پذيرا باشد. اى دو پير مرد، از آنچه در انديشه داريد باز گرديد، هم اكنون بزرگترين مسئلۀ شما، عار (ننگ)است (که دامنگیرتان شده است)، پيش از آن كه عار و آتش خشم پروردگار، دامنگيرتان گردد. با درود.»
آن دو نیز در جواب حضرت، جسورانه نوشتند:
{إنك سرت مسيرا له ما بعده ، ولست راجعا وفي نفسك منه حاجة ، فامض لأمرك ، أما أنت فلست راضيا دون دخولنا في طاعتك ، ولسنا بداخلين فيها أبدا ، فاقض ما أنت قاض } {الامامة و السیاسة}
«یقینا تو مسیری را طی کرده ای (و برای جنگ با ما آمده ای) و از این راه نخواهی برگشت، و از نامه ای که نوشتی قصد(دیگر)ی داری، پس برنامه ات را انجام بده؛ و (ما می دانیم) که تو جز با بیعت کردنمان راضی نمی شوی، و (این را بدان که) ما نیز هرگز در بیعت با تو داخل نمی شویم؛ پس هرچه میخواهی انجام بده»
نامه به عایشه
و سپس به عایشه نامه ای فرستادند و او را از عواقب این جنگ آگاه ساختند؛ متن این نامه در بحار الانوار چنین آمده است:
{أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکِ خَرَجْتِ مِنْ بَیْتِکِ عَاصِیَةً لِلَّهِ تَعَالَی وَ لِرَسُولِهِ تَطْلُبِینَ أَمْراً کَانَ عَنْکِ مَوْضُوعاً ثُمَّ تَزْعُمِینَ أَنَّکِ تُرِیدِینَ الْإِصْلَاحَ بَیْنَ النَّاسِ فَخَبِّرِینِی مَا لِلنِّسَاءِ وَ قَوْدِ الْعَسَاکِرِ وَ زَعَمْتِ أَنَّکِ طَالِبَةٌ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ عُثْمَانُ رَجُلٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ وَ أَنْتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِی تَیْمِ بْنِ مُرَّةَ وَ لَعَمْرِی إِنَّ الَّذِی عَرَضَکِ لِلْبَلَاءِ وَ حَمَلَکِ عَلَی الْمَعْصِیَةِ لَأَعْظَمُ إِلَیْکِ ذَنْباً مِنْ قَتَلَةِ عُثْمَانَ وَ مَا غَضِبْتِ حَتَّی أَغْضَبْتِ وَ لَا هِجْتِ حَتَّی هَیَّجْتِ فَاتَّقِی اللَّهَ یَا عَائِشَةُ وَ ارْجِعِی إِلَی مَنْزِلِکِ وَ أَسْبِلِی عَلَیْکِ سِتْرَکِ وَ السَّلَامُ }
«اما بعد: تو با نافرمانی از امر خداوند عزوجل و رسولش محمد(صلی الله علیه و آله) برای طلب چیزی که برای تو واجب نیست خروج کردی و پنداشتی که در میان مسلمانان به اصلاح میپردازی؛ بگو زنان را چه به فرماندهی نظامیان؟ تو آن گونه که پنداشتی طالب خون عثمان شده ای در حالی که عثمان از بنی امیه بود و تو زنی از بنی تمیم بن مُرّه هستی ! قسم به جانم، گناه تو که (از روی لجاجت) راهی سرزمینهای مختلف شده ای بالاتر از گناه قاتلان عثمان است؛ به خشم نیامدی مگر آن که تو را به خشم واداشتند و به هیجان نیامدی مگر آن که تو را به هیجان آوردند. ای عایشه از خدا بترس و به خانه ات بازگرد و حجاب خود را بر سر کن و السلام»
عایشه نیز در جواب آن حضرت نوشت:
{یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ جَلَّ الْأَمْرُ عَنِ الْعِتَابِ وَ لَنْ نَدْخُلَ فِی طَاعَتِکَ أَبَداً فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ وَ السَّلَامُ.}
«کار از سرزنش گذشته است ما از تو اطاعت نخواهیم کرد هر طور که میخواهی قضاوت کن والسلام»
[1] او را از صحنه گردانان و اصلی جنگ جمل دانسته اند، چرا که او بود که هفتاد هزار نفر را تجهیز کرده و به طلحه و زبیر، چهار صد هزار درهم داد تا در جنگ با امیرالمومنین علیه السلام مصرف کنند.
طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۴۵۱؛ ابنقتیبة دینوری، المعارف، ۱۹۹۲م، ص۲۷۶.
[2] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ترجمه معتزلی، ج۹، ص۱۸۹.
[3] نهج البلاغه، خطبه ۱۵۶؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ۱۹۷۰م، ج۴، ص۵۴۴.
[4] پسر دایی عثمان و فرماندار بصره در زمان حکومت عثمان
[5] فرماندار مناطقی از یمن مانند نجران و طائف و صنعا در زمان حکومت عمر، مشاور عثمان و فرماندار او در صنعا
[6] 48 مایل یا 16 فرسخ
[7] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۴، ص۴۶۰.
[8] عایشه صورتی متمایل به سرخی داشت.
[9] نام یک یهودی ریش بلند در مدینه
دیدگاهتان را بنویسید