طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری شمسی واقعه کربلا» به حساب گاهشماری شمسی، برابر می شود با 21 مهرماه سال 59 هجری شمسی؛ از آن جا که تاریخ شمسی مانند تاریخ قمری نیست که تغییر کند، موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و می شود با پیدا کردن اوقات شرعی شهر کربلا […]
طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری شمسی واقعه کربلا» به حساب گاهشماری شمسی، برابر می شود با 21 مهرماه سال 59 هجری شمسی؛ از آن جا که تاریخ شمسی مانند تاریخ قمری نیست که تغییر کند، موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و می شود با پیدا کردن اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ حرف های مقتل نویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند.
در این مقاله علمی، اوقات شرعی روز 21 مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر 3+- دقیقه اختلاف می تواند داشته باشد) را استخراج کرده ایم و روایات مقتل نگارها را با این ساعت ها تنظیم کرده ایم.
بیشتر بدانید: از وقایع شب عاشوراء بیشتر مطلع شوید.
امام حسین (علیه السلام) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد و آنها را به صبر و جهاد دعوت نمود و سپس دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب… خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»
امام حسین (علیه السلام) دستور داد تا اطراف خیمه ها خندق حفر کنند و آن را با خار بوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
کمی بعد از طلوع آفتاب، امام (علیه السلام) سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود؛ رو به روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. در این خطبه امام (علیه السلام) صفات و فضایل خود و پدر و مادر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (علیه السلام) نامه نوشته اند. امام حسین (علیه السلام) چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجّار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟
حجّار و شبث انکار کردند، پس امام (علیه السلام) نامه هایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (علیه السلام) پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمی پذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی رهاند؟
در این موقع امام (علیه السلام) فرمود: «ألَا وَ إنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ: بَینَ السِّلَّه وَ الذِّلَّه؛ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه… » آگاه باشید، که فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است مرا بین دو چیز قرار داده است: بین شمشیر و ذلت (بیعت با یزید)، و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم.
بیشتر بدانید: هیهات من الذله
در این موقع سخنرانی امام (علیه السلام) حدود نیم ساعت طول کشیده است.
بعد از سخنرانی امام (علیه السلام) چند نفر از اصحاب آن حضرت، به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوانها) کوفه بود و به روایتی زهیر خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
بعد از سخنان زهیر و بریر، امام (علیه السلام) فریاد «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر و فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسان دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.
روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟ و عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام حسین (علیه السلام) رها کرد و خطاب به لشکریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم». بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندار های لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند.
امام (علیه السلام) به یارانش فرمود: «این ها، نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید». چند نفر از سپاه امام (علیه السلام) در این تیر باران شهید شدند.
بعد از تیراندازی؛ «یسار» غلام زیاد بن ابیه و «سالم» غلام عبیدالله بن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست؛ امام حسین (علیه السلام) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت و انگشتان دست چپش قطع شد.
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین (علیه السلام) حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه ها حمله را دفع کردند.
هم زمان شمر به جناح چپ سپاه امام (علیه السلام) حمله برد که زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. شمر در این حمله زخم برداشت و بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر بن سعد 500 تیرانداز به طرف سپاه امام حسین (علیه السلام) فرستاد تا دوباره تیر باران کنند؛ طی آن حملات علاوه بر از پا در آمدن هر 23 اسب لشکریان امام (علیه السلام) تعدادی دیگر از اصحاب نیز شهید شدند.
الفتوح آن نفرات را 50 نفر و ابن شهرآشوب 38 نفر ذکر کرده است. اولین شهید، ابوالشعثا بود که 8 تیر به سمت سپاه دشمن انداخت و 5 نفر را کشت و امام (علیه السلام) او را دعا کرد.
گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام (علیه السلام) حمله کنند که زهیر و 10 نفر دیگر به مقابله با آنها رفتند.
بعد از این حملات، امام (علیه السلام) دستور تک تک به میدان رفتن را به یاران داد و اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده اند نگذارند کسی از بنی هاشم به میدان برود. یکی از اولین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد جناب بریر بود، سپس مسلم بن عوسجه کشته شد و حبیب بر سر بالین او رفت و گفت: کاش می توانستم وصیت های تو را اجرا کنم، که مسلم با دست امام حسین (علیه السلام) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است».
در این موقع هفت نفر از اصحاب امام (علیه السلام) در محاصره واقع شدند که حضرت عبّاس (علیه السلام) محاصره آن ها را شکست و نجاتشان داد.
حبیب بن مظاهر در وقت اذان ظهر شهید شد، چون که نوشته اند امام (علیه السلام) خطاب به اصحاب فرمود: کسی برود و با عمرسعد مذاکره کند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم.
کسی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی شود»، و حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می کنی نماز شما قبول می شود و نماز پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قبول نمی شود؟» و به جنگ او رفت، اما از سپاه کوفیان به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام (علیه السلام) از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می گذارم».
امام (علیه السلام) نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام (علیه السلام) اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند، زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام (علیه السلام) کردند.
نوشته اند سعید بن عبدالله 13 تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید و در آخرین نفس از امام (علیه السلام) پرسید: «آیا وفا کردم؟»
30 نفر از اصحاب امام (علیه السلام) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی هاشم رسید.
اولین نفر، حضرت علی اکبر پسر امام حسین (علیهما السلام) بود. ( البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است که به طرز ناجوانمردانه ای شهید شد و شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد، پس دسته جمعی سوار شدند تا به دشمن حمله برند که امام (علیه السلام) آن ها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعمو های من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید».
عاقبت امام حسین (علیه السلام) و حضرت عبّاس (علیه السلام) تنها ماندند. عبّاس (علیه السلام) اجازه میدان خواست اما امام (علیه السلام) او را مأمور رساندن آب به خیمه ها کرد.
دشمن بین دو برادر فاصله انداخت؛ عبّاس (علیه السلام) دلاور در حالی که با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. ابا عبدالله (علیه السلام) سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام حسین (علیه السلام) برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود: « اکنون دیگر پشتم شکست».
امام (علیه السلام) به طرف خیمه ها برگشت تا خداحافظی کند، هم چنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه اش نکنند.
وقت وداع با اهل بیت کودک شیرخواره اش حضرت علی اصغر (علیه السلام) را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله شهید شد.
امام حسین (علیه السلام) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می شد، بعضی تیر می انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می کردند، در این موقع شمر و ده نفر دیگر به مقابله امام (علیه السلام) آمدند.
بعد از شهادت امام (علیه السلام) بر پیکر مبارکش جای 33 زخم نیزه و 34 زخم شمشیر شمرده شد.
در مقاتل نوشته اند زمانی که امام (علیه السلام) در آستانه شهادت بود اما کسی جرأت نمی کرد به سمت ایشان برود اهل حرم از صدای اسب ایشان “ذوالجناح” متوجه شده و بیرون دویدند.
کودکی به نام عبدالله بن حسن (علیه السلام) دوید و به طرف مقتل امام (علیه السلام) آمد و او را در بغل عمویش به شهادت رساندند؛ امام (علیه السلام) ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند و فرمودند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
وقت شهادت امام حسین (علیه السلام) را وقت نماز عصر گفته اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع نگار لشکر عمر سعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: پیش از آن که حسین (علیه السلام) کشته شود شنیدم که می گفت: «به خدا سوگند پس از من کسی را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد».
گوید: آن گاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای بر شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امام (علیه السلام) فرو برد.
بعد از شهادت امام (علیه السلام)، عده ای لباس های آن حضرت را غارت کردند که نوشته اند تمام این افراد بعدها به مرض های لاعلاج دچار شدند.
غارت عمومی اموال امام حسین (علیه السلام) و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه ها گذاشت.
یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن مطاع بعد از شهادت امام (علیه السلام) به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام (علیه السلام) جنگید تا شهید شد.
نزدیک غروب آفتاب است، سر امام (علیه السلام) را جدا می کنند و به خولی می دهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد و سپس به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام (علیه السلام) و یارانش اسب می دوانند تا استخوان هایشان هم خرد شود.
داستان روز غم انگیز عاشورا این طور تمام می شود که در حالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می داده، سنان بن انس بین مردم می تاخته و رجز می خوانده که:«افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا کنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام».
« ألا لعنة الله علی القوم الظالمین »
دیدگاهتان را بنویسید