چهارشنبه / ۲۵ مهر / ۱۴۰۳ Wednesday / 16 October / 2024
×

در کتاب سلیم بن قیس هلالی به روایت ابان بن ابی عیّاش از او، از سلمان و عبدالله بن عباس روایت شده که گفتند: هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رحلت کرد، هنوز پیکر مقدس آن حضرت را به خاک نسپرده بودند که مردم عهد و پیمان خود را شکستند و مرتد شدند و […]

شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها برترین بانو، برگ سیاهی از تاریخ
  • کد نوشته: 6970
  • 16 بازدید
  • بدون دیدگاه
  • در کتاب سلیم بن قیس هلالی به روایت ابان بن ابی عیّاش از او، از سلمان و عبدالله بن عباس روایت شده که گفتند: هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رحلت کرد، هنوز پیکر مقدس آن حضرت را به خاک نسپرده بودند که مردم عهد و پیمان خود را شکستند و مرتد شدند و عَلَم مخالفت را برافراشتند. اما حضرت علی (علیه السلام) مشغول غسل، کفن و حنوط جسد مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شد، تا اینکه آن جسد مقدس را به خاک سپرد. سپس علی (ع) طبق وصیت حضرت رسول (ص) مشغول جمع آوری قرآن مجید شد.

    پس از این جریان، عمر به ابوبکر گفت: مردم عموماً غیر از علی و اهل بیتش با تو بیعت کردند. به دنبال وی بفرست تا بیاید و بیعت کند. ابوبکر پسرعموی عمر را که نامش قنفذ بود، خواست و به او گفت: نزد علی برو و به وی بگو: خلیفه پیغمبر تو را خواسته. چندین مرتبه قنفذ این مأموریت را انجام داد، ولی حضرت امیر (علیه السلام) نزد آنان نیامد. عمر در حالی که خشمناک بود، برجست و خالد بن ولید و قنفذ را خواست. به آنان دستور داد هیزم و آتش بردارند و به سوی خانه حضرت روانه شدند. در آن هنگام، حضرت زهرا (سلام الله علیها) پشت در نشسته بود و جسم آن بانو پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ناتوان شده بود.

    عمر به در خانه علی که رسید، دقّ الباب کرد و فریاد زد: ای پسر ابی طالب، در را باز کن. حضرت زهرا (س) فرمود: «ما را با تو چه کار، که نمی گذاری به عزاداری خویشتن مشغول باشیم؟» عمر به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گفت: در را باز کن؛ والّا آتش به جان شما می زنیم. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در جوابش فرمود: «آیا از خدای توانا نمی ترسی که داخل خانه من می شوی و به خانه ام حمله و هجوم می کنی؟» ولی او حاضر نشد برگردد؛ آتش خواست و در خانه را آتش زد. وقتی در سوخت، او در را باز کرد.

    در همین لحظه بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) در مقابل وی قرار گرفت و فریاد زد: «پدرجان، ای رسول خدا». او شمشیر خود را همان طور که در غلاف بود، بلند کرد و به پهلوی فاطمه (سلام الله علیها) زد. وقتی ناله آن بانوی مظلومه بلند شد، با تازیانه به نحوی به ساق دست آن حضرت نواخت که صیحه ای زد و پدر خود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به فریاد طلبید.

    هنگامی که حضرت امیر (علیه السلام) با این منظره مواجه شد، از جای برخاست و کمربند او را گرفت و او را از جای کند و بر زمین افکند. آن گاه بینی و گردن وی را کوبید و تصمیم گرفت او را به قتل رساند، ولی دستور پیامبر را به یاد آورد که به آن حضرت فرموده بود: «باید صبور و شکیبا باشی». بنابراین فرمود: «ای پسر صهاک، سوگند به حق آن خدایی که محمد (صلی الله علیه و آله) را به مقام نبوت گرامی داشت! اگر نه چنین بود که من به خاطر امر خداوند باید صبر کنم، تو می دیدی که نمی توانستی داخل خانه من شوی» و عمر پیوسته استغاثه می کرد.

    در این هنگام، مردم به میان خانه حضرت علی (علیه السلام) ریختند و بر آن حضرت غلبه یافته، ریسمان به گردن مقدسش انداختند.

    فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نزدیک در آمد که حضرت امیر (علیه السلام) را از دست آنان رها کند، ولی قنفذ، آن بانوی مظلومه را هدف تازیانه قرار داد و اثر آن نظیر بازوبندی به بازوی آن حضرت بود، تا زمانی که رحلت فرمود.

    آن گاه آن بانو را به نحوی به در کوبید که دنده و پهلویش شکست و جنین خود را که در رحم داشت، سقط کرد.

    پس از آن، حضرت زهرا (سلام الله علیها) چنان در بستر بیماری افتاد، که دیگر برنخاست و به شهادت رسید.

    ابن قتیبه دینوری از راویان اهل سنت در این باره آورده است: ابوبکر، عمر را به سوی کسانی که بیعت نکردند و در خانه علی تحصن کرده بودند، فرستاد. عمر به خانه علی آمد و صدا زد، ولی کسی بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست! یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید، یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند، آتش می زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: ولو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند، ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمی خواهی از علی که از بیعت سر باز زده، بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی را بیاور. قنفذ آمد و علی به او گفت: «چه کار داری؟» 

    قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا تو را می خواهد. علی به او گفت: «زود بر پیامبر دروغ بستید». قنفذ پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه ای طولانی کرد. عمر گفت: علی را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد علی برو و بگو: با خلیفه رسول خدا بیعت کن. علی گفت: «سبحان الله! آنچه از آنِ او نیست، برای خودش ادعا کرده است». قنفذ پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر باز هم بسیار گریه کرد. پس از آن، عمر برخاست و گروهی با او همراه شدند و به درِ خانه فاطمه آمدند و در زدند.

    وقتی فاطمه صدای آن ها را شنید، با صدای بلند فریاد کرد:«یا ابتاه، یا رسول الله، پس از تو، از پسر خطاب و پسر ابی قحافه، چه ها که نکشیدیم».

    وقتی گروه مهاجم، گریه فاطمه را شنیدند، در حالی که گریه می کردند، برگشتند و دلشان برای حضرت فاطمه سوخت، ولی عمر و عده ای ماندند. علی را بیرون آوردند و گفتند: بیعت کن. علی گفت: «اگر بیعت نکنم، چه می کنید؟» گفتند: به خدا سوگند! گردنت را می زنیم.    

    ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشی که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه برداشته بود، به سوی آن ها حرکت کرد. فاطمه گفت: «یا بن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟؛ ای پسر خطاب، آتش آورده ای خانه مرا بسوزانی؟» گفت: بلی، مگر اینکه به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید… .

    در ادامه روایت شده است: مردم جلو آمدند تا وارد خانه شدند و بر امیرمؤمنان (علیه السلام) مسلط گردیدند و طنابی بر گردن مولا انداختند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) میان امیرمؤمنان (علیه السلام) و مردم قرار گرفت و مانع بردن آن حضرت شد. 

    قنفذ ملعون با شلاق بر بازوی حضرت زد. این ضربه برای دختر پیامبر کشنده بود. بازوی آن حضرت آن قدر ورم کرد که تصور می شد ایشان بازوبند بسته باشند. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مجبور شد به گوشه ای از خانه پناه برد. آن ملعون حضرت زهرا (سلام الله علیها) را چنان از علی (علیه السلام) جدا کرد که بر دیوار اصابت نمودند و پهلوی آن حضرت شکسته شد و محسن را نیز سقط نمود و پس از آن بستری شد تا به شهادت رسید. بنابراین ایشان شهیده هستند.

    امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در اثر ضرباتی که قنفذ بر پیکر نازنین زهرا (سلام الله علیها) وارد ساخت، سقط جنین کرد و بدان علت پیوسته رنجور و ضعیف گشت، تا اینکه بستری شد و امیرمؤمنان و اسماء بنت عمیس از آن حضرت پرستاری می نمودند.

    امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وفات یافت و آن حوادث که عده ای به خانه فاطمه (س) هجوم  آوردند، اتفاق افتاد و امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) را بیرون کشاندند، در اثر آن لگدی که به پهلوی فاطمه (سلام الله علیها) زدند، او فرزند کاملی را که در رحم داشت، سقط کرد و این مسئله موجب بیماری و وفات ایشان شد.

    منابع:

    کتاب سلیم بن قیس، ص249؛ عوالم العلوم و المعارف، ج11، ص220-224، ش1 _ الامامة و السیاسة، ج1، ص30 _

    العقد الفرید، ج3، ص63 _ جرعه ای از کوثر، ص185 _ دلائل الإمامة، ص40؛ بحارالأنوار، ج43، ص170و211 _ دلائل الإمامة، ص26 _ بدانید من فاطمه هستم، تالیف و تدوین واحد پژوهش مؤسسه فرهنگی موعود عصر (علیه السلام).

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *