پنجشنبه / ۱ آذر / ۱۴۰۳ Thursday / 21 November / 2024
×

در این مقاله سعی داریم فقط چند داستان کوتاه و آموزنده از بخشندگی امام حسین علیه السلام را نقل کنیم. گریه من برای این است که چرا این دست های با سخاوت زیر خاک خواهد رفت. مردی اعرابی وارد مدینه شد و از کریم ترین مردم سؤال کرد امام حسین (علیه السلام) را به او […]

داستان هایی از بخشندگی امام حسین (علیه السلام)
  • کد نوشته: 6028
  • 50 بازدید
  • بدون دیدگاه
  • در این مقاله سعی داریم فقط چند داستان کوتاه و آموزنده از بخشندگی امام حسین علیه السلام را نقل کنیم.

    گریه من برای این است که چرا این دست های با سخاوت زیر خاک خواهد رفت.

    مردی اعرابی وارد مدینه شد و از کریم ترین مردم سؤال کرد امام حسین (علیه السلام) را به او معرفی کردند، وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز یافت، پشت سر آن بزرگوار ایستاد و این شعر را خواند:


    لَم یَخِبِ الآنَ مَن رَجاکَ وَ ***** مَن حَرَّکَ مِن دُون بابِکَ الحَلَقَة.
    اَنتَ جَوادٌ و اَنتَ مُعتَمَدُ ***** اَبُوکَ قَد کانَ قاتِلَ الفَسقَة.
    لَولا الَّذی کانَ مِن اَوائِلِکُم ***** کانَت عَلَینَا الجَحیمُ مُنطَبَقة .


    آن که به تو امیدوار شده نا امید نگشته، و کسی که بر در خانه آمده و دق الباب کرده به امید بخشش آمده. تو بخشنده و مورد اعتمادی، پدرت کشنده فاسقین بود. اگر هدایت جد و پدرت نبود، آتش جهنم ما را فرا می گرفت.

    چهار هزار دینار ذره ای از بخشندگی امام حسین علیه السلام در قبال شاعر ولایی

    امام حسین (علیه السلام) نمازش را سلام داده و به قنبر فرمودند: آیا از مال حجاز چیزی باقی مانده است؟ گفت: بله، چهار هزار دینار باقی مانده است.
    فرمودند: آن را بیاور که نیازمند حقیقی آن آمده است.
    قنبر دینار ها را آورد امام (علیه السلام) دو برد خود را از تن در آورده و دینار ها را در آن پیچید و دست مبارکشان را از شکاف در خارج کردند به خاطر کم بودن دینارها از اعرابی خجالت کشیدند و این شعر را سرودند:

    خُذها فَاِنّی اِلَیکَ مُعتَذِرٌ ***** وَاعلَم بِاَنّیِ عَلَیکَ ذُوشَفَقَةٍ
    لَو کانَ فی سَیرِناالغَداةَ عَصاً ***** اَمسَت سَماناَ عَلَیکَ مُندَفَقَة
    لکِنَّ رَیبَ الزَّمان ذُو غَیر ***** والکَفَّ مِنّی قَلیلَةُ النَّفَقَة

    بگیر این مقدار دینار را، من به خاطر کمی آن از تو عذر می خواهم و بدان که من نسبت به تو مهربانم. اگر در آینده وسیله فراهم شد ثروت سرشاری به تو ریزش خواهد کرد. لیکن مردم زمان بیگانه پرستند و اینک دست ما خالی است. (ریب الزمان، یعنی حیله مردم زمان، منظور این است که مردم به جای اینکه خلافت را به خاندان رسالت بسپارند و خمس و زکاتشان را به ایشان برسانند تا به دست مستحق حقیقی برسد به غیر مراجعه می کنند.)

    اعرابی دینار ها را گرفته و های های گریه کرد! امام (علیه السلام) فرمودند: شاید آنچه عطا کردم به تو، کم است که گریه می کنی؟!
    اعرابی گفت: نه، ولیکن گریه من برای این است که چرا این دست های با سخاوت زیر خاک خواهد رفت!

    اعطای پنجاه هزار و پانصد دینار همراه با عبا!

    مردی روی حاجت به حضرت (امام حسین علیه السلام) آورد، حضرت فرمودند: ای مرد سؤال تو نزد من بسیار محترم است و می دانم آن طور که واجب است تقاضایت را انجام دهم نمی توانم. و آنچه را که تو سزاواری من از انجامش عاجزم زیرا هر چه خدمت بزرگ باشد در راه خدا کوچک و ناچیز است.
    اگر هدیه ناچیز مرا قبول کنی مرا از تکلیفی بزرگ که بر گردن دارم رها می سازی.
    آن مرد گفت: یابن رسول الله، هر چه برای شما ممکن است قبول می کنم و بر عطای حضرتت سپاسگزارم؛

    از این روی حضرت به نماینده خود فرمودند: هر چه از سیصد هزار دینار باقی مانده است به خدمت بیاور.
    نماینده حضرت پنجاه هزار دینار به حضور آورد. حضرت فرمودند: پانصد دینار دیگر را چه کردی؟
    گفت: نزد من است. حضرت فرمودند: آن را هم بیاور.
    نماینده اطاعت کرد و پانصد دینار دیگر را نیز تقدیم کرد. حضرت تمام پنجاه هزار و پانصد دینار را یک جا به آن مرد مرحمت داشت و فرمودند: باید باربری بیاوری تا این پول را برایت حمل کند.
    آن مرد چند حمال آورد و چون حضرت پولی نداشتند عبای خود را به باربران برای کرایه مرحمت فرمودند.
    سپس حضرت به آن مرد فرمودند: به خدا قسم غیر از این پول، حتی یک درهم ندارم وگرنه آن را هم به تو
    می دادم و امیدوارم که پاداش خود را از خداوند دریافت کنم.

    سه هزار گوسفند و سه هزار دینار در ازای یک وعده غذا!

    امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) و عبدالله بن جعفر به حج می رفتند در بعضی از منازل شتر آذوقه ایشان گم شد تشنه و گرسنه ماندند،

    خیمه ای را مشاهده کردند: نزدیک رفتند، خانم کهنسالی را دیدند، از او آب خواستند، گفت: این گوسفندان حاضرند شیر آنها را بدوشید و بیاشامید،

    طعام خواستند گفت: یکی از این گوسفندان را ذبح کنید تا غذائی برای شما تهیه کنم، گوسفندی را ذبح کردند، آن بانو غذا تهیه کرد، تناول کردند،

    پس از چندی قیلوله و استراحت، عازم رفتن شدند، در این هنگام به آن بانو فرمودند: ما از قبیله قریش هستیم
    می خواهیم به حج برویم، وقتی که به مدینه برگشتیم، نزد ما بیا تا در ازای این محبت، تو را مورد احسان قرار دهیم.

    وقتی که شوهر آن زن به خیمه برگشت و از جریان مطلع شد، آن بانو را نکوهش کرد و به اذیت و آزار او پرداخت،

    مدتی از این ماجرا گذشت، آن بانو گرفتار فقر و فاقه شد، به مدینه روی آورد،

    امام حسن مجتبی (علیه السلام) او را دیدند هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او مرحمت فرمودند، او را با یک همراه به خدمت امام حسین (علیه السلام) فرستادند، آن حضرت نیز هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او بخشیدند، او را به حضور عبدالله بن جعفر فرستادند او نیز هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او داد.

    امام حسین (علیه السلام) دهان آموزگار را پر از مروارید کرد.

    روایت شده: عبدالرحمن سلمی سوره مبارکه حمد را به یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) آموخت، هنگامی که آن فرزند حمد را بر پدر باز خواند، هزار دینار (نوعی پول طلا که در قدیم رایج بوده) و هزار حلّه (لباس نو بلندی که تمام بدن را بپوشاند) به آموزگار اعطا فرموده و در دهان او را پر از درّ (مروارید درشت) کردند!
    به آن حضرت گفته شد: این همه بخشش؟! فرمودند: این بخشش در برابر آموزش حمد چیزی نیست و شعر ذیل را (بداهةً) سرودند:
    اذا جادت الدنیا علیک فجدبها ***** علی الناس طرّاً قبل ان تتفلت
    فلاالجود یفنیها اذا هی اقبلت ***** و لا البخل یبقیها اذا ماتولت
    وقتی که دنیا به تو روی آورده پیش از آنکه تهی دست شوی به نیازمندان و مستحقان ببخش. برای اینکه هر گاه دنیا به تو روی آورد با سخاوت و بخشش از بین نمی رود و نیز اگر دنیا از تو برگشت با بخشش نکردن و بخل باقی نخواهد ماند.

    منابع:

    مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 65. _ سخنان حسین بن علی (ع)، ص203 مهدی سهیلی. _ جلاء العیون، ص 223.
    مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 66.

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *